فروید، یهودی بی خدا
معروف است که فروید نگرش خوبی به دین ندارد. فروید سرسختانه بر آن باور بود که وی یک یهودی دیر باور و منکر خداست و عمیقاً غیر مذهبی است. لیکن فروید یک بی اعتقاد عادی نبود که صرفاً به ادعاهای دین بی اعتنا باشد. بلکه دین ظاهراً در او تنفری شدید را دستکم نسبت به کاتولیک رومی برانگیخته که فرایبرگ و وین مذهبِ مسلط بود. وقتی رنه لافورگ در 1937 از فروید خواست از چنگ نازیها بگریزد می گویند فروید پاسخ داده است که دشمن حقیقی او نازی ها نیستند بلکه دین و کلیسای کاتولیک رومی است. برخی گمان میکنند که تجربه آغازین فروید با دایه کاتولیکش در دشمنی او با آداب و عقاید مسیحی موثر بود. این نیز طبیعی بود که فروید ضدیت با یهود را به مذهبی ربط دهد که اکثریت مطلق مردم وین پیرو آن بودند هرچند برخی از مقامات کلیسا اظهارات تند ضد یهودی را منع کرده بودند. به هر صورت حس تحقیر او نسبت به طبیعت انسان بیش از هر چیز متوجه گونه مسیحی آریایی بود.
نباید در مسئله بیزاری فروید از دین اغراق کنیم. آنچه وی به عنوان نگرش کاملاً منفی خود به دین به هر شکل و هر قدر هم رقیق باشد توصیف میکرد متوجه اعمال مذهبی یهود بود.
جوتز می گوید فروید که از هر مراسمی به ویژه مراسم مذهبی بیزار بود عروسی دوست یهودی خود را با وحشت و حیرت نظاره کرده بود. دو سال بعد که خود می خواست ازدواج کند در این فکر افتاد که اقرار نامه دولتی خود را به آیین پروتستان بدل کند تا از تشریفات پیچیده یهودی که قوانین اتریش در مورد یهودیان اام می کرد بپرهیزد. سرانجام ادعیه عبری مربوط به خود را که می بایست در مراسم ازدواج بر زبان آورد آموخت که به خاطر او تا حد امکان ساده شده بود. پس از ازدواج هم فروید بی باکانه بر آن شد تا همسرش را از سنت یهودی که در آن پرورش یافته بود دور کند. فرزندان ایشان به نحوی بزرگ شدند که از هر آموزشی در باب آداب یهودی بری بودند.
خدا، پدری متعالی
بروید به این بسنده نکرد که ریشه دین را از خانواده خود بر کند. تحلیل آن را نیز در چارچوب نظریه کلی خود بر عهده گرفت.
بر اساس یکی از نخستین اظهاراتش در این باره دین در نهایت (( چیزی نیست جز روانشناسی ای که به جهان بیرون فرافکنی شده است. از این طریق به جرات می توان اسطوره ی بهشت و هبوط انسان، اسطوره خدا، خیر و شر، جاودانگی، و از این قبیل را تبیین کرد))
فروید در بررسی خود راجع به لئوناردو داوینچی آنچه را در روان فرافکنی می شود دقیقاً بیان می کند. فروید میگوید لئوناردو حاصل ازدواج و شویی نبود و ظاهراً در چند سال نخست زندگی اش بی پدر بود پس تعجبی ندارد اگر به ارتداد مذهبی روی آورده باشد. او که در نخستین سالهای زندگی از حضور مرعوب کننده پدر جان به در برده بود خود را به نحوی استثنایی از زنجیره های اقتدار از جمله غل و زنجیر دین آزاد مییافت. لئوناردو نشاندهنده این پیش فرض بنیادی در روانشناسی دین فروید است: اینکه دین داری به هر صورت عمیقاً در عقده ادیپ ریشه دارد. تغییر مذهب بازتاب تغییر در ساختار و سرنوشت این عقده است. (عقده اُدیپ: مثلث پدر، مادر و فرزند پسر. امیال جنسی فرزند پسر به مادر و رقابتش با پدر و سرکوب این امیال به ناخودآگاه.)
به گفته ی فروید ((خدای شخصی)) به لحاظ روانشناختی، چیزی نیست جز ((پدری متعالی)). اگر بخواهیم به زبان زیستشناسی سخن بگوییم ریشه دینداری را باید در درماندگی درازمدت کودک آدمی و نیاز به کمک بجویم و چون کودک بعداً در می یابد که در مواجهه با نیروهای عظیم حیات براستی تا چه حد درمانده و ضعیف است خود را در همان وضعیت بچگی احساس میکند و میکوشد تا ناامیدی خود را با برگشت به جانب نیروهایی که در کودکی از وی حمایت میکردند محو گرداند. علاقه به پدر که ریشه هرگونه دین و مذهب است لاجرم گرههای کور عقده ادیپ از جمله احساس ترس و گناه را آشکار می نماید.
تسلیم محض به پدر دوره کودکی که از قدرت مطلق برخوردار است و در قالب آرمان((من)) درون فکنی و بهصورت خدا برون فکنی می شود رابطه از دست رفته را دوباره برقرار می سازد اگر چه تنش دوسوگرایی احتمالاً ادامه خواهد یافت. وقتی رابطه با پدر به شکل استثنایی در میآید چنان که در مورد لئوناردو میبینیم حیات مذهبی فرد هم از آن تبعیت میکند.
تبدل یک پزشک
نقش اساسی عقده ادیپ در ایمان مذهبی به نظر فروید در مورد پزشکی آمریکایی که می خواست از طریق نامه و نیایش فروید را به سوی ایمان مسیحی بکشاند آشکار بود.
این پزشک از طریق مصاحبهای که در ۱۹۲۷ منتشر شد از بیتفاوتی مذهبی فروید آگاه شد و در صدد برآمد که فروید را در تجربه تبدل خود سهیم گرداند. وی در نخستین نامه اش اظهار می دارد که در سالی که فارغ التحصیل می شد یک روز بعد از ظهر اتفاقاً در اتاق تشریح بود ناگهان پیکر پیرزنی را که چهره ملیحی داشت بر روی میز تشریح نهادند. پزشک تازه کار که از قبل در مورد اصول عقاید مسیحی دچار تردید بود بی درنگ اندیشید:(( خدایی در کار نیست اگر خدایی وجود داشت اجازه نمیداد این پیرزن عزیز را به اتاق تشریح بیاورند.)) اندکی بعد تصمیم گرفت که دیگر به کلیسا نرود.
لیکن وقتی داشت در این باره می اندیشید صدایی درونی از او خواست درباره گامی که میخواهد بردارد تامل کند. او در سکوت پاسخ داد:(( اگر به یقین میدانستم که مسیحیت حقیقت دارد و کتاب مقدس کلام خداست آنگاه آن را میپذیرفتم. )) در طی چند روز خدا بر روح من آشکار ساخت که کتاب مقدس کلام اوست تعالیم مربوط به عیسی مسیح حقیقت داشت و مسیح تنها امید ما بود پس از چنین مکاشفه ای کتاب مقدس را کلام خدا و مسیح را منجی شخصی خود دانستم. از آن هنگام خدا خود را با دلایل خطاناپذیر بر من آشکار ساخته است.
پزشک پارسا به فروید اطمینان می داد که او هم فقط اگر ذهن خود را بگشاید حقیقت خود را کشف می کند.
فروید در این فکر بود که با توجه به این همه وحشت و مصیبتی که خدا به تاریخ آدمی راه داده است چرا خشم پزشک نسبت به خدا در واکنش به تاثیرات اتاق تشریح برانگیخته ساخته شد؟ فروید تفسیر ذیل را پیشنهاد می کند.
منظره پیکر مرده زنی که یا در آستانه شدن بود جوان را به یاد مادر خود انداخت. این امر علاقه به مادر را که از عقده ادیپ او نشات میگرفت برانگیخت این همه بیدرنگ با احساس خشم نسبت به پدرش کامل شد. اندیشه های او درباره پدر و خدا هنوز کاملاً از هم جدا نشده بود چنان که میلش به نابودی پدر به صورت شک در وجود خدا در آمد و این میل در چشم خرد خود را به صورت خشمی آراست که متوجه بدرفتاری با انگاره مادر بود. البته کودک نوعا آنچه را پدر به هنگام آمیزش جنسی انجام میدهد بدرفتاری تلقی می کند. تکانه جدید که به فضای مذهب منتقل شد تکرار وضعیت اتیپ بود و در نتیجه به همان سرنوشت دچار گشت. این تکانه به یک جریان متضاد قدرتمند تن سپرد. در طی این تعارض علمی سطح جابجایی حفظ نشد از دلایل وجود خدا هیچ ذکری نرفته است و معلوم نیست که علائم لغزش ناپذیری که خدا از طریق آن وجود خود را به مشکک ثابت کرده است چیست. تعارض ظاهر آن در قالب توهم روان پریشانه حل شده است: صدا های درونی هشدار میدادهاند نباید در برابر خدا مقاومت کرد. اما حاصل این نبرد یک بار دیگر در فضای مذهب بروز کرد و به گونهای بود که سرنوشت عقده ادیپ ایجاد می کرد: تسلیم کامل در برابر خواست خدای پدر.
سرچشمه سنت های دینی
دین به مثابه روان رنجوری
اگرچه فروید به عنوان درمانگر طبعاً به دینداری مشهود در زندگی فردی علاقهمند بود، آنچه علاقه خاص وی را به خود جلب می کرد مسئله مهم تر سرچشمه دین در نوع بشر بود. انبوهی از کار او در روانشناسی دین به این مسئله اختصاص دارد.
فروید در نخستین کاری که در این باره منتشر کرده است ، یعنی مقاله ای در اولین شماره مجله روانشناسی دین به برخی شباهتها میان اعمال روان رنجورانه و مراسم مذهبی اشاره می کند. به گفته او هر دو عمل با توجه فراوان به کوچکترین جزئیات انجام میشوند، جدا از همه فعالیت های دیگر صورت میگیرند و هیچ انقطاعی نباید در آنها رخ دهد و بی اعتنایی به آنها موجب اضطراب و احساس گناه میشود. البته تفاوت های مشخصی هم وجود دارد.
آیین های مقدس بر خلاف تشریفات روان رنجورانه، با مشارکت دیگر اعضای اجتماع صورت می گیرند. هر جزئی از تشریفات مذهبی و معنای خاصی دارد ولی آداب خصوصی فرد روان رنجور کاملاً بی معنی به نظر می رسد. لیکن به نظر فروید نیایش گران معمولی کمتر به معنای اعمالی که انجام میدهند میاندیشند. آنان هم ممکن است به اندازه فرد روان رنجور از انگیزههای شرکت خود در اعمال عبادی غافل باشند.
فروید از کار بالینی خود نتیجه گرفته بود که آیین های وسواسی روان رنجوران از سرکوب تکانه جنسی نشأت می گیرد. این تشریفات تا حدی در حکم دفاع در برابر وسوسه ارتکاب عمل ممنوع است و تا حدی نوعی حمایت در مقابل مصیبت ناشناختهای است که روان رنجور بیمناکانه در انتظار آن است.
اعمال وسواسی هم حالت سازشی دارند و تا حدی لذتی را به بار می آورند که برای ممانعت از آن طراحی شدهاند.
فروید میگوید :((شکلگیری دین نیز متکی بر منع و طرد برخی تکانه های غریزی است.))
لیکن در این مورد تکانه های منع شده منحصراً جنسی نیست بلکه شامل انواع تکانههای خودخواهانه و از لحاظ اجتماعی زیانمند نیز هست. با این حال نتیجه بسیار مشابه اعمال روانجورانه است. مبارزه فرد مذهبی با وسواس و احساس گناه و انتظار اضطراب آلوده کیفر الهی مدتها پیش از آنکه روان رنجور ها مشخص شوند شناخته شده بود. در قلمرو مذهبی نیز فرآیند منع فقط گاهی موفقیت آمیز است و همین باعث می شود که افراد هر از چندگاه یکبار توبه کنند، به همین ترتیب تمایلی در کار است که جزئیات بسیار مفصل جایگزین مقصود اصلی شود چنان که جزئیات عمل مذهبی به صورت هدف اصلی در می آید. گاهی که فرد به نام دین مرتکب اعمال ممنوع می شود میتوان دید که ی تکانه حتی از طریق سازش هم صورت میگیرد. فروید نتیجه می گیرد که دین را می توان روان رنجوری وسواسی فراگیر دانست چنانکه روان رنجوری را می توان نوعی مذهب خصوصی تحریف شده پنداشت.
آینده پرمخاطره دین
سرچشمه دوم، که منشا شخصی دین است، در پرخواننده ترین نوشته فروید درباره دین، به نام آینده یک پندار، باز مورد تاکید قرار می گیرد.
وی در این اثر چنان که از عنوان آن بر می آید این سوال را مطرح می کند که آیا بشر ممکن است روزی بدون پندارهای تسلی بخش عقیده مذهبی به سر برد؟
فروید اگر داغ ننگین پندار را بر پیشانی دین میزد قصد نداشت که بگوید اشخاص مذهبی وماً فریب خورده یا گمراهند( گرچه وی به وضوح آنان را گمراه می داند) بلکه با این عنوان میخواست نقش برجسته هوس های آدمی را در میان انگیزه هایی که موجد عقیده و عمل مذهبی اند نشان دهد.
به گفته او ماهیت قدرتمند و پایدار جزم های مذهبی که پشتوانه آن ها نه مشاهده و استدلال، بلکه همواره توسل به اقتدار گذشته است، دلیل قاطعی است بر این که چنین اعتقاداتی پندار هستند پندار هایی که کهن ترین، نیرومند ترین و ضروری ترین هوسهای بشر را می کنند. راز نیروی آنها در نیروی آن هوس ها نهفته است.
فروید تصریح می کند که ریشه های شخصی دینداری در گذشته کودکانه فرد نهفته است، در دورانی از درماندگی هولناک که مادر نخستین موضوع عشق و سپس عشق حمایتگر پدر که نیرومندتر بود آن را برطرف می کرد. کشف این نکته که این درماندگی ویژه دوران کودکی نیست اینکه نیروهای طبیعت انسان های دیگر و حتی نیروهای درونی خویشتن آدمی را در سراسر عمر به خطر می افکند و اینکه مرگ سرانجام تعادل لرزان زندگی را برهم خواهد زد موجب می شود که اضطراب های کهن و اشتیاق نومیدانه به مراقبت پدر قدرتمند دوباره سر بر کشد. در چنین حالتی اندیشه خدای خیرخواه پدید میآید خدای دانا و توانا که انسانها را از نیروهای هراسناک طبیعت محافظت می کند، پاداش و کیفر می دهد و وعده سعادت در زندگی پس از مرگ می دهد.
این منشاء غیر عقلانی اندیشه های مذهبی به آنها ویژگی تقدس و مصونیت میدهد که نیز به قوانین و نهادهایی سرایت می کند که آدمی را به نفی تکانه ها وا می دارند، امری که تمدن بر آن استوار است. متاسفانه نه اامات زاهدانه و تسلی های نویدبخش دین هیچ یک غالباً نتوانستهاند اکثریت کسانی را مهار کنند که ممنوعیتهای فرهنگ را درونی نکردهاند. حتی در دوره هایی که آموزه های مذهبی از آنچه امروز می بینیم نفوذ بیشتری داشتند جای تردید است که مردم بیشتر به تمدن مایل بودند یا کمتر با آن مخالفت می ورزیدند. فروید اظهار می دارد:(( اگر موفقیت دین در سعادت بشر در استعداد فرهنگ پذیری و خویشتنداری اخلاقی او چیزی بیش از این که هست نباشد، ناگزیر این سوال پیش میآید که آیا در ضرورت دین برای بشر مبالغه نکرده ایم، و آیا خردمندانه است که نیازهای فرهنگی خود را بر آن استوار گردانیم؟))
حمایت از مبانی تمدن به وسیلهی فتاوی و مواعید مذهبی اامات مهمی را به همراه دارد. تسلط مطلوب بر تکانه ها با عقل صورت می گیرد، حال آنکه دین می خواهد این کار را از طریق عاطفه انجام دهد. تودههای مردم نه از روی تعقل بلکه از سر ترس از بروز تکانه ممانعت میکردهاند. به علاوه هاله تقدسی که نهادهای جامعه را فرا گرفته است آنها را به تحجری دچار می سازد که مانع بازنگری یا تفسیر مجدد است. بدتر از همه اینکه اطاعت[مذهبی] مبتنی بر پذیرش جزم هایی است که برای توجیه ممنوعیت فرهنگی به کار می رود بنابراین افول عقیده مذهبی فقط می تواند آشفتگی و بی نظمی به بار آورد.
فرود بر آن است که دین به همان اندازه که برای جامعه خطر آفرین است برای افراد نیز خطرناک است. آموختن جزم های مذهبی به کودکان پیش از آنکه خود به آن ها علاقه مند شوند یا بتوانند معنای آنها را درک کنند و سپس تضعیف تفکر انتقادی درباره آنها احتمالاً تنها به یک نتیجه میانجامد: استقرار دین از طریق منع تفکر و مهار روان رنجورانه تکانه ها از طریق سرکوب. پذیرش این روان رنجوری عام اگر چه فرد متعبد را از خطر برخی روان رنجوری های شخصی میرهاند، لیکن یقیناً این محدودیت ها را به حد کافی جبران نمی کند. به نظر فروید تنها ترک مذهب و آموزههای جزم اندیشانه آن در باب حقیقت جامعه و افراد آن را آزاد می گذارد تا از این مرحله نارس رشد درگذرند. فروید با صراحتی استثنایی در تمدن و ناکامی های آن می نویسد:(( کل مذهب چنان آشکارا کودکانه است و چنان دور از واقعیت است که هر کسی نگرشی مهر آمیز به انسانیت داشته باشد برایش دردناک است که ببیند اکثریت آدمیان هرگز از این بینش درباره زندگی فراتر نخواهند رفت.))
فروید چه چیز را به جای دین پیشنهاد می کند؟
او میگوید علم، نه شهود، تنها راهی است که از طریق آن میتوانیم حقیقت بیرون از خود را بشناسیم. آنچه را علم و عقل به ما نمی گویند و این خلا ها فراوان است باید کنار بگذاریم. افرادی که به نحوی معمول رشد کرده و با واقعیت آشنا شده اند خانه گرم ونرم کودکی را پشت سر می نهند و با درماندگی و بی معنایی ای که نصیب آنان است آرام و دلیرانه مواجه می شوند. به مرور زمان زندگی برای همه تحمل پذیر خواهد شد و سرانجام تمدن دیگر اندوهبار نخواهد بود.
پسران و پدران:ریشه های مردانه دین
اگرچه هر دو جنس درماندگی کودکانه را تجربه می کنند لیکن روانشناسی دین فروید به وضوح بر محور واکنش گری مردانه استوار است.
رابطه دوگانه فرد مذکر با پدرش هم در خود او و هم در کودکی قوم است که به نظر فروید هسته دین را تشکیل می دهد.
نکته مهم این است که هر یک از چند مورد پژوهی فروید در باب پارسایی فردی که همه به جز یکی از آنها مختصر و منحصراً مبتنی بر مدارک شخصی یا تاریخی است به اشخاص مذکر مربوط می شود:لئوناردو، شربر، و پزشک آمریکایی که قبلاً از آنها سخن گفتیم ((مرد گرگی)) که به نحو وسواسی پارسا بود و تکانه های آزار طلبانه و همجنسگرایانه خود را تصعید کرده بود و خود را با مسیح یکی می دانست.
ارزیابی تفسیر فرویدی از دین
روانشناسی دین فروید از دو نظریه مجزا ولی مربوط به هم تشکیل می شود، که یکی به ایجاد پارسایی فردی، نظریه پدیدآیی فردی، و دیگری به منشاء دین در نژاد بشر، نظریه پدیدآیی نوعی، مربوط می شود. البته هر دو نظریه بر دینامیسم تعارض ادیپی مبتنی است. اما نظریه پدیدآیی نوعی مستم بازسازی تاریخی قابل ملاحظهای است. پژوهش تجربی ضرورتاً به آزمون جنبههای نظریه پدیدایی فردی محدود است، اما تاویل میتواند هر یک از دو نظریه را در حیطه خود جای دهد.
منبع:
کتاب روانشناسی دین اثر دیوید وولف
نظر کودکان زیر ده سال درباره دین و خدا
دین ,فروید , ,مذهبی ,های ,روان ,را به ,خود را ,است که ,که در ,می کند
درباره این سایت