دنیای کوچک روانشناسی من



طبق پژوهشی که داشتم از دو کودک 10 ساله و 6 ساله، نظر کودک ده ساله درباره خدا این بود که:

خدا مثل خورشیده ، من خدا رو دوست دارم، خدا خیلی قوی هست، اتفاق های خوبی برام میاره. نظرش در مورد شیطان : شیطان خیلی بده، گولم میزنه، از شیطان بدم میاد.

نظر کودک 6 ساله درمورد خدا :

 میگه خدا مثله نمازه ، خدا مثل انسانه، خدا خوبه.

نظرش در مورد شیطان :

انسان بدیه ، شیطان مثل ه.

 

نظر من اینه که نظر هر کودکی ممکنه تحت تاثیر عوامل مختلفی باشه، مثل تربیت خانواده، دوستان و همسالان، محیطی که در آن پرورش یافته و دغدغه هایی که داره. مثل پژوهش یکی از هم کلاسی هایم که از کودک کار پرسیده نظرت درباره خدا چیست وخدا چیه ، تعریفش کن؟!

دستش را در جیبش کرد و پولی در اورد و گفت: پول 

 


دین موضوعی بود که یونگ همواره به آن علاقه خاصی داشت، لیکن به تدریج و اندک اندک در نظریه و کار او جایگاه برجسته ای یافت. این تحول بی تردید با کوشش های شخصی او در سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۷ آمد نیز بازتاب التزام او به نگرشی جامع درباره تجربه آدمی بود.

یونگ: چون دین مسلماً یکی از دیرینه ترین و مهمترین جلوه‌های ذهن آدمی است روشن است که هر روانشناسی ای که به ساختار روانی شخصیت انسان می‌پردازد نمی‌تواند این نکته را نادیده بگیرد که دین نه تنها پدیده‌ای اجتماعی و تاریخی است بلکه مورد توجه شخصی جمع کثیری از افراد نیز هست.

از جمله این افراد بیماران یونگ بودند که رویاها، خیالات و نقاشی های آنان نماد های زنده نیرومندی برای او فراهم آورد که بسیار شبیه به مواد دینی تاریخی بود حال آنکه این مواد برای بسیاری از آنان کاملاً ناشناخته بود.

تحول اندیشه یونگ درباره دین

نخستین مباحث یونگ درباره دین به زبانی بیان شده که به قول ریموند هاستی سراسر فرویدی است.  در نخستین چاپ(( اهمیت پدر در سرنوشت فرد)) که در ۱۹۰۹ منتشر شد یونگ چنین نوشت:

قدرت والدین هم چون سرنوشتی برتر کودک را هدایت می کند. اما وقتی کودک بزرگ می‌شود نبرد میان نگرش کودکانه او و هوشیاری روز افزونش آغاز میگردد.  سلطه والدین که از اوان کودکی اعمال می شود سرکوب می گردد و در ضمیر ناهشیار پنهان می شود اما از بین نمی رود. با رشته های ناپیدا اعمال ظاهراً فردی ذهن در حال بلوغ را هدایت می کند. موقعیت کودکانه مانند هر چیزی دیگری که به ورطه ناهوشیار در می‌افتد، احساسات ضعیف و شومی را فرا می فرستد، احساساتی که به طور پنهان از طریق نیروهای دنیوی دیگری هدایت می شود. اینها ریشه نخستین تصعید های مذهبی است. به جای پدر یا مجموعه رذایل و فضایلی که دارد، از یک سو خدایی کاملاً بلندمرتبه و از سوی دیگر شیطان پدید می آید.

 

 در چاپ سوم مقاله، که در آن تجدید نظر زیادی شده و تفصیل بیشتری یافته یونگ دو جمله آخر نقل قول مذکور را حذف کرده و در عوض سخنی در مورد کهن الگوی ازلی پدر بر آن افزوده است، که هم تصویر پدر را در بر می گیرد و هم چهره خدایی یا اهریمنی ای را که جانشین پدر میشود.

در ۱۹۱۱ در نخستین چاپ نمادهای تحول، یونگ دین را از عوامل مثبت و دارای ارزش روانی می‌شمارد. نیز آنها را توهمی می داند که آدمی را در حالت روانی کودکان نگه میدارد. دین مطلوب شخص را از تعبد به جانب فهمیدن سوق می دهد:(( این مسیر خودمختاری اخلاقی، مسیر آزادی کامل است که در آن آدمی تکلیف خود را بدون اجبار و به دلخواه انجام می‌دهد و این ادای تکلیف از سر آگاهی دور از توهم و با اعتقاد به نمادهای دینی صورت می گیرد. این اعتقاد امری مثبت است که ما را کودک و بنابراین اخلاقاً متواضع نگه میدارد.))

پس یونگ دین را اشتباه اما اشتباهی مثبت تلقی می کرد.(( دین به آدمی نیرو و آرامش خاطر می دهد تا هیولای هستی بر او غالب نگردد.))  نماد دینی به لحاظ روانی حقیقت دارد زیرا باعث شده بشر از مرحله غریزی ناهوشیار فراتر رود و به بلندترین قله های اخلاقی و فرهنگی دست یابد. برای عوام مردم که نمی‌توانند به خودمختاری اخلاقی برسند، دین می تواند همچنان از حیث زیستی وظیفه مهم خود را انجام دهد. ( به نقل از هاستی)

در آغاز یونگ مفهوم خدا را نوعی فرافکنی انرژی روانی تلقی می کرد. به ویژه اسطوره خدای آفتاب را توصیف فرافکنده پیشرفت و پسرفت منظم این انرژی در طول زندگی فرد می دانست. در ۱۹۱۸ با پیدایش مفهوم خود و جایگاه آن در روان آدمی یونگ مفهوم خدا و کل جهان پیچیده پدیده های دینی را نه تنها فرافکنی فرایندهای روانی بلکه نماد های لازم می دانست که انسان ها را تبیین می کند و به سوی کمال روانی سوق می دهند.

یونگ به مسأله معنوی انسان مدرن، هم هرچه بیشتر توجه نشان داد، ماجراهای هولناک جنگ جهانی اول چنان تغییرات تکان‌دهنده‌ای در حیات معنوی بشر پدید آورد که وی را از اعتقادات مسلم و متکی بر نظام های دینی، اجتماعی و ی ای گسست که قرن ها دوام یافته بود.

انسان های نوین اشخاص شدیداً تنهایی هستند که با هوشیاری به دنیا آمده‌اند و بنابراین از برزخ آشفته و تیره ذهن خود آگاهند. آنها بار گناه خود را به دوش می کشند و می دانند که از سنت گسسته اند و پشتیبان های ناشناخته خود را ترک گفته اند. بنابراین تعریف یونگ بیشتر انسان‌ها حقیقتاً مدرن نیستند، زیرا آدمی اگر بخواهد بر قله یا درست بر لبه جهان بایستد و ورطه آینده پیش روی او باشد آسمانها بر فراز او و کل بشر با تاریخی که در غبار زمان های کهن گم می شود زیر پای او باشد باید از ژرف ترین و گسترده ترین هوشیاری و حداقل ناهوشیاری برخوردار باشد. چنین اشخاصی هرقدر هم به لحاظ فردی کامیاب باشند در سردرگمی و دلسردی عمیقی که وقایع فاجعه بار اخیر در پی داشته‌اند با بقیه مردم سهیم اند. آنها نیز در میانه تمدنی به سر می‌برند که تحت سلطه مادی گرایی و توفیقات اهریمنی علم و تکنولوژی است، تمدنی که در آن توده ها بر اثر محرومیت از نمادهای مناسب کهن الگو های از یاد رفته را بی وقفه بر اشخاص و ملت‌ها فرا می افکنند و بدین گونه آنها را به دشمنانی خطرناک بدل می کنند.

این آشفتگی معنوی علت اصلی روی آوردن جهانیان به روانشناسی و علاقه گسترده آنان به طالع بینی،  حکمت الهی،  احضار ارواح، و از این قبیل است.

کسانی که در پس این زندگی اند مخصوصا نیازمند نظامی فراگیر و اساساً دینی اند که باعث می شود روان به نحو شایسته رشد کند و فرد از روان رنجوری در امان بماند، تنها یک چشم انداز معنوی می تواند معنا و قالبی پدید آورد که برای زندگی انسان ضروری است.  یونگ در سخنانی که بارها از او نقل شده است گزارش می دهد که:

در میان همه بیمارانم در نیمه دوم زندگی یعنی بالای ۳۵ سال یک نفر هم نبوده است که مشکل او در نهایت یافتن بینشی مذهبی در مورد زندگی نبوده باشد. به جرئت می توان گفت که علت بیماری همه آنان این بود که آنچه را مذاهب زنده هر عصر به پیروان خود بخشیده‌اند از دست داده بودند و هیچ یک از آنان تا بینش مذهبی خود را باز به دست نیاورد شفا نیافت.

 

تعریف دین

 یونگ تاکید می کند که داشتن بینش دینی صرفاً به معنای گرایش به یک عقیده مشخص یا تعلق به یک سازمان دینی نیست. به گفته یونگ عقاید شکل های کدگذاری شده و متحجر تجربه اصیل دینی اند. عقاید جانشین تجربه بلاواسطه اند و از نمادهای مناسبی تشکیل می شوند که پرداخت شده و در چارچوب جزم یا آیین سازمان یافته ای قرار گرفته اند. عقاید و جزم ها برخلاف آنچه برخی منتقدان اظهار می دارند چندان خشک و متحجر نیستند، لیکن همه تغییر و تحولات در چارچوب عواملی شکل می گیرند که به طور اصیل تجربه شده‌اند و این امر نوع خاصی از محتوای جزمی و ارزش عاطفی را پدید می آورد. عقیده در عین این که باعث می‌شود برخی قالب های محدود اما معتبر پی‌درپی شکل بگیرند، فرد معتقد را از نیروهای بالقوه خطرناک و اخلالگر که در تجربه اصیل دینی عنان میگسلند در امان می دارد. متاسفانه عقاید هم مانند همه نظام های فراطبیعی در برابر پرتو جستجوگر عقل بی طرف آسیب پذیرند. 

 دین در نظر یونگ نگرشی است مشتمل بر ملاحظه و مشاهده برخی عوامل پویا که قدرت تلقی می شوند: ارواح، شیاطین، خدایان، قوانین،  اندیشه ها، آرمان‌ها یا هر نامی که انسان به چنین عواملی در دنیای خود داده و آنها را تا بدان حد قدرتمند، خطرناک یا کمک دهنده یافته که مورد توجه خاص او قرار بگیرند، یا در این عوامل آنقدر شکوه، زیبایی و معنا دیده که آنها را به جان و دل مورد پرستش و مهرورزی قرار دهد. 

 این نگرش وقتی پدید می آید که اشخاص آنچه را رودلف اتو ((ربانی)) می نامید آگاهانه تجربه کنند یعنی عاملی پویا که انسان را در چنگ می‌گیرد و مهار می‌کند و آدمی به جای آن که خالق آن باشد همواره قربانی آن است. 

 افراد اغلب گمان می‌کنند که این عوامل یا قدرتهای پویا وجودی جدا از آنان دارند. برخلاف یونگ که معتقد است کهن الگوهای موجود در ناحیه هشیار جمعی منشاء اصلی و بی‌واسطه این عوامل اند. مواجهه غیرمستقیم با کهن الگو ها به ویژه کهن الگوی((خود)) در هر یک از اشکال آن همواره تجربه ای ربانی و بنابراین هیبت انگیز و جذاب است، که هر قدر جلوه روشن تری داشته باشد شدت آن بیشتر است. استقلال ظاهری این نیروها از فعالیت ارادی و ادراک هوشیارانه باعث می‌شود تا کسانی که آنها را تجربه می‌کنند و گمان کنند که این قدرت ها از بیرون به آنان هجوم آورده اند. 

 اعتقاد یونگ به اینکه منبع تجربه ها و اندیشه های دینی در روان آدمی است باعث شد که در معرض اتهاماتی چون روانشناسی گرایی، لاادری گری، و حتی الحاد قرار گیرد.

 در پاسخ به این اتهامات وی تاکید می‌کرد که به عنوان روانشناس نمی‌تواند چیزی جز این بگوید که خدا در روان آدمی وجود دارد روانشناسی فقط می تواند (( تیپوس)) یا ((اثر))  را بشناسد، نه ((موثر)) را.

به گفته یونگ شواهد نشان می‌دهند که روان دارای عملکردی دینی است کار روانشناس این است که به مردم کمک کند تا رویای درون را که بر ایجاد رابطه میان روان و تصاویر مقدس مبتنی است کشف کنند. روانشناسی بیش از آن که به دین حمله یا آن را تخریب کند رویکرد های مناسبی برای فهم بهتر این چیزها را پدید می آورد، چشم مردم را بر مبنای واقعی جزم ها می گشاید، و به جای آن که مخرب باشد فضای دین را باز می‌کند تا عده بیشتری را دربر گیرد. روانشناسی که ملتزم به هیچ عقیده ای نیست میتواند ذهن رشد نیافته را یاری دهد تا ارزش و نیروی تناقض‌های ایمان را در یابد. در واقع تنها از راه تضادهای منطقی و نمودهای غیرممکن تناقض است که به نظر یونگ می‌توانیم امیدوار باشیم که به درکی از کلیت زندگی دست می یابیم. 

 

​​​​منبع: کتاب روانشناسی دین اثر دیوید ولف 


فروید، یهودی بی خدا

 معروف است که فروید نگرش خوبی به دین ندارد. فروید سرسختانه بر آن باور بود که وی یک یهودی دیر باور و منکر خداست و عمیقاً غیر مذهبی است. لیکن فروید یک بی اعتقاد عادی نبود که صرفاً به ادعاهای دین  بی اعتنا باشد. بلکه دین ظاهراً در او تنفری شدید را دست‌کم نسبت به کاتولیک رومی برانگیخته که فرایبرگ و وین مذهبِ مسلط بود. وقتی رنه لافورگ در 1937 از فروید خواست از چنگ نازی‌ها بگریزد می گویند فروید پاسخ داده است که دشمن حقیقی او نازی ها نیستند بلکه دین و کلیسای کاتولیک رومی است. برخی گمان می‌کنند که تجربه آغازین فروید با دایه کاتولیکش در دشمنی او با آداب و عقاید مسیحی موثر بود. این نیز طبیعی بود که فروید ضدیت با یهود را به مذهبی ربط دهد که اکثریت مطلق مردم وین پیرو آن بودند هرچند برخی از مقامات کلیسا اظهارات تند ضد یهودی را منع کرده بودند. به هر صورت حس تحقیر او نسبت به طبیعت انسان بیش از هر چیز متوجه گونه مسیحی آریایی بود. 

 نباید در مسئله بیزاری فروید از دین اغراق کنیم. آنچه وی به عنوان نگرش کاملاً منفی خود به دین به هر شکل و هر قدر هم رقیق باشد توصیف می‌کرد متوجه اعمال مذهبی یهود بود. 

جوتز می گوید فروید که از هر مراسمی به ویژه مراسم مذهبی بیزار بود عروسی دوست یهودی خود را با وحشت و حیرت نظاره کرده بود. دو سال بعد که خود می خواست ازدواج کند در این فکر افتاد که اقرار نامه دولتی خود را به آیین پروتستان بدل کند تا از تشریفات پیچیده یهودی که قوانین اتریش در مورد یهودیان اام می کرد بپرهیزد. سرانجام ادعیه عبری مربوط به خود را که می بایست در مراسم ازدواج بر زبان آورد آموخت که به خاطر او تا حد امکان ساده شده بود. پس از ازدواج هم فروید بی باکانه بر آن شد تا همسرش را از سنت یهودی که در آن پرورش یافته بود دور کند. فرزندان ایشان به نحوی بزرگ شدند که از هر آموزشی در باب آداب یهودی بری بودند. 

خدا، پدری متعالی

 بروید به این بسنده نکرد که ریشه دین را از خانواده خود بر کند. تحلیل آن را نیز در چارچوب نظریه کلی خود بر عهده گرفت. 

 بر اساس یکی از نخستین اظهاراتش در این باره دین در نهایت (( چیزی نیست جز روانشناسی ای که به جهان بیرون فرافکنی شده است. از این طریق به جرات می توان اسطوره ی بهشت و هبوط انسان، اسطوره خدا، خیر و شر، جاودانگی، و از این قبیل را تبیین کرد)) 

 فروید در بررسی خود راجع به لئوناردو داوینچی آنچه را در روان فرافکنی می شود دقیقاً بیان می کند. فروید می‌گوید لئوناردو حاصل ازدواج و شویی نبود و ظاهراً در چند سال نخست زندگی اش بی پدر بود پس تعجبی ندارد اگر به ارتداد مذهبی روی آورده باشد. او که در نخستین سالهای زندگی از حضور مرعوب کننده پدر جان به در برده بود خود را به نحوی استثنایی از زنجیره های اقتدار از جمله غل و زنجیر دین آزاد می‌یافت. لئوناردو نشاندهنده این پیش فرض بنیادی در روانشناسی دین فروید است: اینکه دین داری به هر صورت عمیقاً در عقده ادیپ ریشه دارد. تغییر مذهب بازتاب تغییر در ساختار و سرنوشت این عقده است. (عقده اُدیپ: مثلث پدر، مادر و فرزند پسر. امیال جنسی فرزند پسر به مادر و رقابتش با پدر و سرکوب این امیال به ناخودآگاه.) 

به گفته ی فروید ((خدای شخصی)) به لحاظ روانشناختی، چیزی نیست جز ((پدری متعالی)). اگر بخواهیم به زبان زیست‌شناسی سخن بگوییم ریشه دینداری را باید در درماندگی درازمدت کودک آدمی و نیاز به کمک بجویم و چون کودک بعداً در می یابد که در مواجهه با نیروهای عظیم حیات براستی تا چه حد درمانده و ضعیف است خود را در همان وضعیت بچگی احساس می‌کند و می‌کوشد تا ناامیدی خود را با برگشت به جانب نیروهایی که در کودکی از وی حمایت می‌کردند محو گرداند. علاقه به پدر که ریشه هرگونه دین و مذهب است لاجرم گره‌های کور عقده ادیپ از جمله احساس ترس و گناه را آشکار می نماید. 

​​​​ تسلیم محض به پدر دوره کودکی که از قدرت مطلق برخوردار است و در قالب آرمان((من)) درون فکنی و به‌صورت خدا برون فکنی می شود رابطه از دست رفته را دوباره برقرار می سازد اگر چه تنش دوسوگرایی احتمالاً ادامه خواهد یافت. وقتی رابطه با پدر به شکل استثنایی در می‌آید چنان که در مورد لئوناردو می‌بینیم حیات مذهبی فرد هم از آن تبعیت می‌کند. 

تبدل یک پزشک

نقش اساسی عقده ادیپ در ایمان مذهبی به نظر فروید در مورد پزشکی آمریکایی که می خواست از طریق نامه و نیایش فروید را به سوی ایمان مسیحی بکشاند آشکار بود.

این پزشک از طریق مصاحبه‌ای که در ۱۹۲۷ منتشر شد از بی‌تفاوتی مذهبی فروید آگاه شد و در صدد برآمد که فروید را در تجربه تبدل خود سهیم گرداند. وی در نخستین نامه اش اظهار می دارد که در سالی که فارغ التحصیل می شد یک روز بعد از ظهر اتفاقاً در اتاق تشریح بود ناگهان پیکر پیرزنی را که چهره ملیحی داشت بر روی میز تشریح نهادند. پزشک تازه کار که از قبل در مورد اصول عقاید مسیحی دچار تردید بود بی درنگ اندیشید:(( خدایی در کار نیست اگر خدایی وجود داشت اجازه نمی‌داد این پیرزن عزیز را به اتاق تشریح بیاورند.)) اندکی بعد تصمیم گرفت که دیگر به کلیسا نرود.

لیکن وقتی داشت در این باره می اندیشید صدایی درونی از او خواست درباره گامی که میخواهد بردارد تامل کند.  او در سکوت پاسخ داد:(( اگر به یقین می‌دانستم که مسیحیت حقیقت دارد و کتاب مقدس کلام خداست آنگاه آن را می‌پذیرفتم. )) در طی چند روز خدا بر روح من آشکار ساخت که کتاب مقدس کلام اوست تعالیم مربوط به عیسی مسیح حقیقت داشت و مسیح تنها امید ما بود پس از چنین مکاشفه ای کتاب مقدس را کلام خدا و مسیح را منجی شخصی خود دانستم. از آن هنگام خدا خود را با دلایل خطاناپذیر بر من آشکار ساخته است.

پزشک پارسا به فروید اطمینان می داد که او هم فقط اگر ذهن خود را بگشاید حقیقت خود را کشف می کند.

فروید در این فکر بود که با توجه به این همه وحشت و مصیبتی که خدا به تاریخ آدمی راه داده است چرا خشم پزشک نسبت به خدا در واکنش به تاثیرات اتاق تشریح برانگیخته ساخته شد؟ فروید تفسیر ذیل را پیشنهاد می کند.

منظره پیکر مرده زنی که یا در آستانه شدن بود جوان را به یاد مادر خود انداخت. این امر علاقه به مادر را که از عقده ادیپ او نشات می‌گرفت برانگیخت این همه بی‌درنگ با احساس خشم نسبت به پدرش کامل شد. اندیشه های او درباره پدر و خدا هنوز کاملاً از هم جدا نشده بود چنان که میلش به نابودی پدر به صورت شک در وجود خدا در آمد و این میل در چشم خرد خود را به صورت خشمی آراست که متوجه بدرفتاری با انگاره مادر بود. البته کودک نوعا آنچه را پدر به هنگام آمیزش جنسی انجام میدهد بدرفتاری تلقی می کند. تکانه جدید که به فضای مذهب منتقل شد تکرار وضعیت اتیپ بود و در نتیجه به همان سرنوشت دچار گشت. این تکانه به یک جریان متضاد قدرتمند تن سپرد. در طی این تعارض علمی سطح جابجایی حفظ نشد  از دلایل وجود خدا هیچ ذکری نرفته است و معلوم نیست که علائم لغزش ناپذیری که خدا از طریق آن وجود خود را به مشکک ثابت کرده است چیست. تعارض ظاهر آن در قالب توهم روان پریشانه حل شده است: صدا های درونی هشدار می‌داده‌اند نباید در برابر خدا مقاومت کرد.  اما حاصل این نبرد یک بار دیگر در فضای مذهب بروز کرد و به گونه‌ای بود که سرنوشت عقده ادیپ ایجاد می کرد: تسلیم کامل در برابر خواست خدای پدر.

سرچشمه سنت های دینی 

دین به مثابه روان رنجوری

 اگرچه فروید به عنوان درمانگر طبعاً به دینداری مشهود در زندگی فردی علاقه‌مند بود، آنچه علاقه خاص وی را به خود جلب می کرد مسئله مهم تر سرچشمه دین در نوع بشر بود. انبوهی از کار او در روانشناسی دین به این مسئله اختصاص دارد. 

 فروید در نخستین کاری که در این باره منتشر کرده است ​، یعنی مقاله ای در اولین شماره مجله روانشناسی دین به برخی شباهت‌ها میان اعمال روان رنجورانه و مراسم مذهبی اشاره می کند. به گفته او هر دو عمل با توجه فراوان به کوچکترین جزئیات انجام می‌شوند، جدا از همه فعالیت های دیگر صورت می‌گیرند و هیچ انقطاعی نباید در آنها رخ دهد و بی اعتنایی به آنها موجب اضطراب و احساس گناه می‌شود. البته تفاوت های مشخصی هم وجود دارد. 

 آیین های مقدس بر خلاف تشریفات روان رنجورانه، با مشارکت دیگر اعضای اجتماع صورت می گیرند. هر جزئی از تشریفات مذهبی و معنای خاصی دارد ولی آداب خصوصی فرد روان رنجور کاملاً بی معنی به نظر می رسد. لیکن به نظر فروید نیایش گران معمولی کمتر به معنای اعمالی که انجام می‌دهند می‌اندیشند. آنان هم ممکن است به اندازه فرد روان رنجور از انگیزه‌های شرکت خود در اعمال عبادی غافل باشند. 

 فروید از کار بالینی خود نتیجه گرفته بود که آیین های وسواسی روان رنجوران از سرکوب تکانه جنسی نشأت می گیرد. این تشریفات تا حدی در حکم دفاع در برابر وسوسه ارتکاب عمل ممنوع است و تا حدی نوعی حمایت در مقابل مصیبت ناشناخته‌ای است که روان رنجور بیمناکانه در انتظار آن است. 

 اعمال وسواسی هم حالت سازشی دارند و تا حدی لذتی را به بار می آورند که برای ممانعت از آن طراحی شده‌اند. 

 فروید می‌گوید :((شکل‌گیری دین نیز متکی بر منع و طرد برخی تکانه های غریزی است.))

 لیکن در این مورد تکانه های منع شده منحصراً جنسی نیست بلکه شامل انواع تکانه‌های خودخواهانه و از لحاظ اجتماعی زیانمند نیز هست. با این حال نتیجه بسیار مشابه اعمال روانجورانه است. مبارزه فرد مذهبی با وسواس و احساس گناه و انتظار اضطراب آلوده کیفر الهی مدت‌ها پیش از آنکه روان رنجور ها مشخص شوند شناخته شده بود. در قلمرو مذهبی نیز فرآیند منع فقط گاهی موفقیت آمیز است و همین باعث می شود که افراد هر از چندگاه یکبار توبه کنند، به همین ترتیب تمایلی در کار است که جزئیات بسیار مفصل جایگزین مقصود اصلی شود چنان که جزئیات عمل مذهبی به صورت هدف اصلی در می آید. گاهی که فرد به نام دین مرتکب اعمال ممنوع می شود می‌توان دید که ی تکانه حتی از طریق سازش هم صورت می‌گیرد. فروید نتیجه می گیرد که دین را می توان روان رنجوری وسواسی فراگیر دانست چنانکه روان رنجوری را می توان نوعی مذهب خصوصی تحریف شده پنداشت. 

آینده پرمخاطره دین

سرچشمه دوم، که منشا شخصی دین است، در پرخواننده ترین نوشته فروید درباره دین، به نام آینده یک پندار، باز مورد تاکید قرار می گیرد. 

 وی در این اثر چنان که از عنوان آن بر می آید این سوال را مطرح می کند که آیا بشر ممکن است روزی بدون پندارهای تسلی بخش عقیده مذهبی به سر برد؟

 فروید اگر داغ ننگین پندار را  بر پیشانی دین میزد قصد نداشت که بگوید اشخاص مذهبی وماً فریب خورده یا گمراهند( گرچه وی به وضوح آنان را گمراه می داند) بلکه با این عنوان می‌خواست نقش برجسته هوس های آدمی را در میان انگیزه هایی که موجد عقیده و عمل مذهبی اند نشان دهد. 

 به گفته او ماهیت قدرتمند و پایدار جزم های مذهبی که پشتوانه آن ها نه مشاهده و استدلال، بلکه همواره توسل به اقتدار گذشته است، دلیل قاطعی است بر این که چنین اعتقاداتی پندار هستند پندار هایی که کهن ترین، نیرومند ترین و ضروری ترین هوس‌های بشر را می کنند. راز نیروی آنها در نیروی آن هوس ها نهفته است. 

​​ فروید تصریح می کند که ریشه های شخصی دینداری در گذشته کودکانه فرد نهفته است، در دورانی از درماندگی هولناک که مادر نخستین موضوع عشق و سپس عشق حمایتگر پدر که نیرومندتر بود آن را برطرف می کرد. کشف این نکته که این درماندگی ویژه دوران کودکی نیست اینکه نیروهای طبیعت انسان های دیگر و حتی نیروهای درونی خویشتن آدمی را در سراسر عمر به خطر می افکند و اینکه مرگ سرانجام تعادل لرزان زندگی را برهم خواهد زد موجب می شود که اضطراب های کهن و اشتیاق نومیدانه به مراقبت پدر قدرتمند دوباره سر بر کشد. در چنین حالتی اندیشه خدای خیرخواه پدید می‌آید خدای دانا و توانا که انسان‌ها را از نیروهای هراسناک طبیعت محافظت می کند، پاداش و کیفر می دهد و وعده سعادت در زندگی پس از مرگ می دهد. 

 این منشاء غیر عقلانی اندیشه های مذهبی به آنها ویژگی تقدس و مصونیت می‌دهد که نیز به قوانین و نهادهایی سرایت می کند که آدمی را به نفی تکانه ها  وا می دارند، امری که تمدن بر آن استوار است. متاسفانه نه اامات زاهدانه و تسلی های نویدبخش دین هیچ یک غالباً نتوانسته‌اند اکثریت کسانی را مهار کنند که ممنوعیت‌های فرهنگ را درونی نکرده‌اند. حتی در دوره هایی که آموزه های مذهبی از آنچه امروز می بینیم نفوذ بیشتری داشتند جای تردید است که مردم بیشتر به تمدن مایل بودند یا کمتر با آن مخالفت می ورزیدند.  فروید اظهار می دارد:(( اگر موفقیت دین در سعادت بشر در استعداد فرهنگ پذیری و خویشتن‌داری اخلاقی او چیزی بیش از این که هست نباشد، ناگزیر این سوال پیش می‌آید که آیا در ضرورت دین برای بشر مبالغه نکرده ایم، و آیا خردمندانه است که نیازهای فرهنگی خود را بر آن استوار گردانیم؟)) 

 حمایت از مبانی تمدن به وسیله‌ی فتاوی و مواعید مذهبی اامات مهمی را به همراه دارد. تسلط مطلوب بر تکانه ها با عقل صورت می گیرد، حال آنکه دین می خواهد این کار را از طریق عاطفه انجام دهد. توده‌های مردم نه از روی تعقل بلکه از سر ترس از بروز تکانه ممانعت می‌کرده‌اند. به علاوه هاله تقدسی که نهادهای جامعه را فرا گرفته است آنها را به تحجری دچار می سازد که مانع بازنگری یا تفسیر مجدد است. بدتر از همه اینکه اطاعت[مذهبی] مبتنی بر پذیرش جزم هایی است که برای توجیه ممنوعیت فرهنگی به کار می رود بنابراین افول عقیده مذهبی فقط می تواند آشفتگی و بی نظمی به بار آورد. 

 فرود بر آن است که دین به همان اندازه که برای جامعه خطر آفرین است برای افراد نیز خطرناک است.  آموختن جزم های مذهبی به کودکان پیش از آنکه خود به آن ها علاقه مند شوند یا بتوانند معنای آنها را درک کنند و سپس تضعیف تفکر انتقادی درباره آنها احتمالاً تنها به یک نتیجه می‌انجامد: استقرار دین از طریق منع تفکر و مهار روان رنجورانه تکانه ها از طریق سرکوب. پذیرش این روان رنجوری عام اگر چه فرد متعبد را از خطر برخی روان رنجوری های شخصی می‌رهاند، لیکن یقیناً این محدودیت ها را به حد کافی جبران نمی کند. به نظر فروید تنها ترک مذهب و آموزه‌های جزم اندیشانه آن در باب حقیقت جامعه و افراد آن را آزاد می گذارد تا از این مرحله نارس رشد درگذرند. فروید با صراحتی استثنایی در تمدن و ناکامی های آن می نویسد:(( کل مذهب چنان آشکارا کودکانه است و چنان دور از واقعیت است که هر کسی نگرشی مهر آمیز به انسانیت داشته باشد برایش دردناک است که ببیند اکثریت آدمیان هرگز از این بینش درباره زندگی فراتر نخواهند رفت.)) 

 فروید چه چیز را به جای دین پیشنهاد می کند؟ 

 او می‌گوید علم، نه شهود، تنها راهی است که از طریق آن میتوانیم حقیقت بیرون از خود را بشناسیم. آنچه را علم و عقل به ما نمی گویند و این خلا ها فراوان است  باید کنار بگذاریم. افرادی که به نحوی معمول رشد کرده و با واقعیت آشنا شده اند خانه گرم ونرم کودکی را پشت سر می نهند و با درماندگی و بی معنایی ای که نصیب آنان است آرام و دلیرانه مواجه می شوند. به مرور زمان زندگی برای همه تحمل پذیر خواهد شد و سرانجام تمدن دیگر اندوهبار نخواهد بود. 

پسران و پدران:ریشه های مردانه دین

 اگرچه هر دو جنس درماندگی کودکانه را تجربه می کنند لیکن روانشناسی دین فروید به وضوح بر محور واکنش گری مردانه استوار است. 

 رابطه دوگانه فرد مذکر با پدرش هم در خود او و هم در کودکی قوم است که به نظر فروید هسته دین را تشکیل می دهد. 

 نکته مهم این است که هر یک از چند مورد پژوهی فروید در باب پارسایی فردی که همه به جز یکی از آنها مختصر و منحصراً مبتنی بر مدارک شخصی یا تاریخی است به اشخاص مذکر مربوط می شود:لئوناردو، شربر، و پزشک آمریکایی که قبلاً از آنها سخن گفتیم ((مرد گرگی)) که به نحو وسواسی پارسا بود و تکانه های آزار طلبانه و همجنس‌گرایانه خود را تصعید کرده بود و خود را با مسیح یکی می دانست. 

ارزیابی تفسیر فرویدی از دین

 روانشناسی دین فروید از دو نظریه مجزا ولی مربوط به هم تشکیل می شود، که یکی به ایجاد پارسایی فردی، نظریه پدیدآیی فردی، و دیگری به منشاء دین در نژاد بشر، نظریه پدیدآیی نوعی،  مربوط می شود. البته هر دو نظریه بر دینامیسم تعارض ادیپی مبتنی است. اما نظریه پدیدآیی نوعی مستم بازسازی تاریخی قابل ملاحظه‌ای است. پژوهش تجربی ضرورتاً به آزمون جنبه‌های نظریه پدیدایی فردی محدود است، اما تاویل می‌تواند هر یک از دو نظریه را در حیطه خود جای دهد. 

 

​​​​​​منبع:

کتاب روانشناسی دین اثر دیوید وولف

​​​​​

 


ترفند آزمایشی ای که گودوین واتسون به کاربست به الگوی مفهومی امروز نزدیکتر است. در یک گردهمایی میان فرقه‌ای که چند صد پسر نوجوان در آن شرکت داشتند، هفت جلسه عبادی که به دقت تنظیم شده بود برگزار شد. 

 یک جلسه مثلاً از متون نمایشی ای تشکیل شده بود که بر وسعت و پیچیدگی عالم تاکید می کرد، دیگری شامل موسیقی عمیقاً تاثیرگذار بود، سومی سلسله متونی را عرضه می کرد که اصول یا آرمان های مذهبی رایج را در تقابل با آمارها یا مورد پژوهی قرار می‌داد که بیانگر واقعیت های تلخ بودند. 

 در پایان هر جلسه از پسر ها خواسته می‌شد که میزان عبادی بودن جلسه را روی مقیاس هفت درجه ای مشخص کنند. پس از آخرین جلسه از آنان خواسته شد هر هفت جلسه را به ترتیب اولویت رتبه بندی کنند. نظر افراد هم پس از هر جلسه پرسیده می‌شد. واتسون گزارش می دهد که جلسه موسیقی بالاترین نمره ها و آنکه بر طلب معنا در جهان پهناور تاکید داشت پایین ترین نمره ها را به دست آورد. در کول جلساتی که بیشتر بر احساس تاکید می‌کردند تا محتوای عقلانی در مرتبه بالاتری قرار گرفتند. اختلاف در سن، تعقلات فرقه ای، بزرگی و کوچکی شهر زادگاه و تجربه کاری در درجه بندی ها بسیار بی‌تأثیر بود.

منبع کتاب روانشناسی دین دیوید ولف

 

برداشت من از این آزمایش این است که احساسات را نباید دست کم گرفت. احساسات خیلی عمیق اند و خیلی تاثیر گذار و تاثیر پذیرند. حتی اگر زمانی اعتقاد به آن مسئله ای که از طریق احساسات به دست آوردیم از بین رود، باز هم اثرش کمی در ما باقی می ماند.چون احساسش کردیم و یه زمانی بخشی از وجود ما بوده است. احساسات رابطه ی نزدیکی با روح ما دارند یعنی به نظر من روح از احساسات بیشتر تاثیر می پذیرد تا عقل. اعتقاد پیدا کردن به چیزی از طریق احساسات خیلی زود در روح هم رخنه می کند. 

​​​​​​

​​​​


دین و وراثت

​​​​​در پژوهش  والر و همکاران  تاثیر وراثت و محیط  بر رفتار دینی  دوقلوهای  همسان و ناهمسان جدا از هم  و باهم  مورد مقایسه قرار گرفت  و نتیجه این پژوهش  این بود که عوامل وراثتی  و محیطی  از لحاظ تاثیرات مربوط به  منشاء  تمایلات مذهبی  با هم  مساوی بودند. 

رابطه دین و وراثت:

(تکامل و وراثت) =>(معنا، تسلط، جامعه گرایی) =>دین

دین 3 نیاز اصلی را برآورده می کند:

1.نیاز های شناختی

2.نیاز های انگیزشی

3.نیاز های اجتماعی​​​​​​

 

 ​​​​​​ با توجه به شیوع دسترس پذیری و اهمیت دین در فرهنگ غربی این فرضیه را می توان پذیرفت که تجربه های عاطفی عمیق اما مبهم به احتمال قوی هویت‌های دینی پدید می آورند به ویژه وقتی با بهداشت روان در ارتباط باشند. 

آیا ما برای دین طراحی شده ایم؟ 

در ادامه ی منطقی کار داکویلی و نیوبرگ یعنی ذهن عرفانی، به نقل از نیوبرگ آورده اند که:(( ذهن آدمی به لحاظ ژنتیکی چنان ساخته شده است که عقاید مذهبی را ترغیب می کند.)) 

نیوبرگ سپس اظهار می کند:(( تا وقتی مغز ما چنان ساخته می‌شود که هست، خدا هم جایی نخواهد رفت.)) 

داکویلی و نیوبرگ دیدگاه خود را ((الاهیات اعصاب)) می نامند. این کوشش در راستای کار پیشین آنها تا حد زیادی نظری است. آنها اساسا ارتباط مستقیمی میان دین و جنبه های خاصی از زیست شناسی قائل اند، موضوعی که ما با آن مخالفیم. 

* مقدار زیادی از پژوهش های اخیر نشان می دهد که وقتی کسی دعا می کند یا دچار تجربه های دینی می‌شود ساختار های گوناگون مغز او  فعال می شود این بررسی ها صرفاً نشان می‌دهند که مغز چنان که در کل رفتار دخیل است در نواحی شناختی، عاطفی یا حرکتی نیز دخیل است لیکن تایید نمی‌کند که این فعالیت عصبی اختصاصاً برای دین پدید می آید یا صرفاً ویژه کارکرد های مذهبی است.

زیست شناسی رفتار مذهبی

 می‌دانیم که دین برای بسیاری از مردم تا چه حد اهمیت دارد آیا این بدان معناست که فعالیت مذهبی پیامد های زیست شناختی دارد؟! 

 برای یافتن چند پاسخ ممکن به این سوال کوشش زیادی لازم نیست. 

 آیین، مناسک و مراسم عبادی از ارکان دین اند. افزون بر این آیین تاریخ تکاملی قابل توجهی دارد و هنوز هم در نحوه ی عمل دستگاه عصبی انسان موثر است. پس ما انسانها را می توان به حق جانورانی آیینی نامید. بی گمان ما از تبار دیرینه ی جانورانی هستیم که آنها نیز به فعالیت های آیین گرایانه می پرداختند.

 

آیین چیست؟ 

آیین در نزد انسان ها رفتار فردی و یا اجتماعی سازمان یافته و منظمی است که اغلب ماهیت تکراری دارد. 

مردم غالباً در رویارویی با مشکلات پزشکی حاد به اسناد های مذهبی توسل می جویند آیین نیز در این گونه مواقع اهمیت می یابد. 

آیین های شفابخشی تلاشی است برای تبدیل بیماری به تندرستی. 

به لحاظ روانشناختی این آیین‌ها اضطراب و بلاتکلیفی را هم در بیماران و هم در نزدیکان آنها کاهش می دهند. 

این اعمال در واقع در خواست ها و رفتارهای مذهبی اند که مقصود از آنها توسل به نیرو های فرا طبیعی برای کمک به رنجور است. 

نیایش و شرکت در مراسم شفا بخشی مذهبی اغلب درد و رنج را تخفیف و انسجام اجتماعی را افزایش می‌دهد. 

نیایش و تندرستی

 همبسته های زیست شناختی نیایش نشان می‌دهند که نیایش در سلامت کسانی که به آن می پردازند عملاً موثر است. یکی از راههای پی بردن به این نکته در نظر گرفتن نیایش به عنوان((شگرد تنظیم عاطفه)) است. 

در یک بررسی راجب به بزرگسالان مسن، نیایش ظاهر نمود های منفی عاطفی را که ناشی از فشار بود کاهش داد. 

 گر چه تاثیرات و همبستگی های مثبتی میان نیایش و سلامت جسمانی دیده می شود، کسانی که در این ادبیات به وارسی های گسترده پرداخته‌اند در نتیجه گیری های خود محتاط ترند. 

 از نظر آنها در طراحی، تحلیل و تفسیر این پژوهش ها اشکالات مختلفی وجود دارد. نیایش ظاهراً مفید است اما دلایل این امر چندان روشن نیست. باز هم لازم است که شور و هیجان خود را در این مورد مهار کنیم. 

 

تاثیر زیست شناختی آموزه ها و اعمال دینی

آثار زیست شناختی بخشایش

اصل بخشایش اغلب یکی از آرمان های مهم دین است. 

گرساچ و هائو با بررسی یک نمونه ملی نشان داده‌اند که دین داری شخصی و حس و اغماض و بخشایش همواره با هم اند.

عدم رغبت به بخشودن با کینه توزی همبستگی مثبت دارد. در عوض این نکته که کینه توزی با امراض قلبی و عروقی رابطه دارد کاملا تایید شده است. پژوهش نشان می‌دهد که بخشایش نه تنها ضد کینه توزی است بلکه فشار خون و علائم ذهنی و عینی فشار را هم کاهش می دهد. 

رابطه مثبت میان دین و بهداشت بسی وسیع تر از آن است که پژوهش مذکور درباره بخشایش نشان می دهد. 

 

دین و زیست شناسی در سلامت و بیماری 

 سلامت و ناخوشی پرسش های مهمی را در مورد زیست شناسی و دین پیش می آورند. 

 اولا آیا اعمال گروه‌های مذهبی بر تندرستی و بقای اعضای آنها تاثیر می گذارد؟ 

 جواب مثبت است و کلیسای عیسی مسیح قدسیان امروزی(که اعضای آن به مورمون ها معروف اند) مثل اعلای این امر است که کلیسا می تواند به نحو مطلوبی در سلامت اعضایش موثر باشد. 

ثانیا آیا گروه های مذهبی می توانند به شکلی واکنش نشان دهند که انزوای تولید مثلی (یعنی منع روابط جنسی با افراد خارج از گروه) روی دهد و عوامل ارثی به تمایز میان جمعیت های مذهبی مختلف بیانجامد؟ 

جواب باز هم مثبت است و  وجود امراض ارثی گوناگون میان یهودی ها گواه قدرت تنفری است که به لحاظ تاریخی شرطی شده و مانع ازدواج یهود با غیر یهود بوده است. 

وضعیت بهداشت مورمون ها و یهودیان به روشنی نشان می‌دهد که زیست شناسی سلامت و بیماری ممکن است محصول جلوه های اجتماعی الهیات و اعمال شخص مذهبی باشد. 

 

تاثیر رفتار های بهداشتی:مورمون ها

 فضایل زندگی بهداشتی در الهیات و فرهنگ مورمون ها جایگاه ویژه‌ای دارد. 

مورمون ها از آغاز کودکی می آموزند که از سیگار کشیدن، مشروب خوردن و استعمال مواد محرک( مثل کافئین) و پرداختن به فعالیت هایی که ممکن است به بدن آنها صدمه بزند بپرهیزند. به همین ترتیب رژیم غذایی و اجزای زندگی مثبت و سالم را در جماعت های مورمون با دقت و دلسوزی به افراد می آموزند. 

 مورمون ها نمونه عالی تاثیراتی هستند که ناشی از رفتارهای بهداشتی بر اساس اعتقادات مذهبی است. 

 

پس ما معتقدیم که هیچ رابطه مستقیمی میان دین و علم وراثت وجود ندارد رابطه ای غیر مستقیم می توان یافت زیرا دین در زندگی کارکردهای گوناگونی دارد. 

 سرانجام دین و عقاید الهیاتی ممکن است به عنوان متغیرهای مستقل در ایجاد حالات تندرستی یا عدم سلامت جسمانی دخیل باشند. 

 کاملاً روشن است که دین اگرچه به ظاهر بسی دور از زیست شناسی است در عمل از بسیاری جهات با آن ارتباط دارد. 

 

کتاب اسپیلکا

​​​​

 

 

​​

 

 

​​​​​


پاپ بندیکت شانزدهم، رهبر کلیسای کاتولیک در پیام خود به مناسبت آغاز سال جدید میلادی به مسیحیانی که هدف خشونت های مذهبی قرار می گیرند گفت این گونه خشونت ها نباید موجب دلسردی آنان شود.

پاپ بندیکت در این پیام در باره آزادی مذهبی صحبت کرد و خشونت هایی را که علیه مسیحیان صورت می گیرد محکوم کرد.

وی گفت این غیر قابل قبول است که مردم برای انجام فرایض دینی شان، جان خود را به خطر بیاندازند.

پاپ بندیکت افزود بشریت نباید به تبعیض و عدم بردباری مذهبی عادت کند.

پیام پاپ به پیروان کلیسای کاتولیک، به مناسبت بزرگداشت روز صلح بود و ارتباط مستقیمی با حمله به یک کلیسای مسیحیان قبطی در مصر نداشت.

چند ساعت قبل از پیام پاپ انفجار یک خودروی بمبگذاری شده در خارج یک کلیسای متعلق به مسیحیان قبطی در اسکندریه، موجب کشته شدن دست کم بیست و یک نفر شده بود.

این حمله تازه ترین مورد از یک رشته حملات به مسیحیان در خاورمیانه و آفریقا بود.

پاپ بندیکت در پیام خود به مناسبت عید کریسمس نیز به مسئله خشونت های مذهبی اشاره کرده و با اقلیت مسیحی که در عراق و چین هدف آزار و ایذاء قرار می گیرند، ابراز همبستگی کرده بود.

خبرگزاری BBC

مطالب این خبرگزاری به این دلیل برای من جالب بود که این رهبر مسیحی به آزادی مذهبی اهمیت داده و خشونت علیه ادیان را محکوم کرده است. 

 


کتاب روانشناسی دین اثر دیوید وولف با موضوع تاریخ روانشناسی دین و شرح و توصیف نظریه ها و رویکرد های مختلف آن تالیف شده.

وولف در مجموع سه جریان یا سنت اصلی انگلیسی-آمریکایی،آلمانی و فرانسوی را مطرح می کند.

سنت انگلیسی-آمریکایی

در این سنت بیش تر بر فرد و تاثیر دین بر روان او تاکید می شد. تفکر حاکم بر آن تفکر لیبرالی یا آزادی خواهی بود.لیبرال های مذهبی اگر چه ممکن است به سنت و آیینی هم تعلق خاطر داشته باشند،در اصل پایبند حقیقت اند،حقیقتی که از طریق تجربه آدمی و سپس تامل درباره آن به دست می آید.لیبرالیسم الهیاتی قرن نوزدهم آن نوع تعبد و عقل گرایی را که در اوایل قرن رواج داشت رد می کرد و به جای آن بر تجربه درونی تاکید می کرد.

چهره ی شاخص سنت آمریکایی که بر تجربه گرایی و استفاده از نمونه ها و موارد عینی و توصیفات آماری مبتنی است،فیلسوف و روانشناس کارکردگرا و پراگماتیست نامی،ویلیام جیمز است که با نگاه تجربی به تحلیل روان شناختی احوال دینی می پردازد.او که معتقد به ارزشیابی نهایی اندیشه یا تجربه از طریق بررسی نتیجه و میزان سودمندی آن در زندگی است، بر دو معیار سازگاری با امور و اصول مفروض صحیح و همچنین احساس شهود و درون نگری به عنوان اصلی ترین و اطمینان بخش ترین ابزار پژوهشی تکیه دارد. کتاب روانشناسی دین از دیدگاه ویلیام جیمز تالیف دکتر مسعود آذربایجانی متفکر متنفذ آمریکایی را معرفی می کند.

نخستین مطالعاتی که از جنبه انتقادی بیشتری برخوردار بود و مشخصا وجهه علمی داشت به دست سر فرانسیس گالتون صورت گرفت. وی دانشمند انگلیسی مبتکری بود که به رغم علایقش که او رااز روانشناسی دور می کرد،مقرر بود بنیادگذار روانشناسی تفاوت های فردی و نخستین کسی باشد که روش همبستگی آماری را به کار می گیرد.

جی استنلی هال

وى در اول فوریه سال 44 در شهر اشفلیه در ایالت ماساچوست امریکا متولد شد. به گفته هال (1923)، خانواده وى به شدت محافظه کار، کاملاً صادق و به طور متوسط مذهبى بوده اند. پدر وى معمولاً در مراسم دینى شرکت نمى کرد. فقط در هم خوانى کلیسا و تعلیم در مدرسه در روزهاى یکشنبه، که مخصوص خانم ها بود، شرکت مى کرد. در مقابل، مادر وى فردى صبور، دلسوز و کاملاً مذهبى بود. هال در کودکى زندگى مطلوبى داشت. او برخلاف والدین خود، در جوانى در ناز و نعمت به سر مى برد. وى در آغاز به حرفه کشیشى روى آورد و به اتحادیه مدرسه الهیات در نیویورک پیوست. در دانشکده ویلیام، به عنوان یک دانشجوى علوم دینى و از طبقات پایین جامعه به حساب مى آمد. وى در یکى از نشست هاى مذهبى که هر ساله برگزار مى شد، دست خوش تغییر عقیده شد. به طورى که، هنگام ارائه امتحان خطابه خود در اتحادیه، نظرات او کاملا کفرآمیز بودند و رئیس جلسه به عنوان نقد سخنان او، روى دو زانو نشست و براى او دعا کرد.5

 

هال از این پس از الهیات و حرفه کشیشى فاصله گرفت و خود را براى این جهانى شدن آماده کرد. با تلاش مستمر، مدرک دکتراى خود را از بخش فلسفه دانشگاه هاروارد دریافت نمود. وى علاوه بر فلسفه، یکى از پیشگامان روان شناسى محسوب مى شود. به طورى که اولین آزمایشگاه رسمى روان شناسى را در آمریکا بنیان نهاد. در سال 92 انجمن روان شناسى امریکا را تأسیس و ریاست آن را برعهده گرفت.6

 

جیمز پرت معتقد است افتخار بنیان گذارى روان شناسى دین شایسته هال است، زیرا به هر حال، وى سهم عمده اى در پیدایش این حوزه علمى دارد. از همه مهم تر، وى به عنوان رئیس دانشگاه کلارک و با استفاده از آثار خود، زمینه طرح مباحث دینى را به عنوان بخشى از روان شناسى فراهم آورد. به اعتقاد هال، دین و دین دارى براى آدمى حالتى ژنتیک دارد. وى در اولین مقاله خود درباره روان شناسى دین، با عنوان اخلاق و آموزش مذهبى بچه ها» (82)، تفسیر یکسانى از دین به دست مى دهد، که هم تکاملى است و هم جنبه آموزشى دارد. هال معتقد است که رشد مذهبى افراد، تابع مراحل رشد مذهبى انواع مى باشد. وى وجود احساسات مذهبى در کودک را در حد احتمال مى پذیرد و اظهارات فردریک فروبل (Friedrich, frobel) را مبنى بر این که ناخودآگاه کودک با خدا آرامش دارد، با رضایت ذکر مى کند. او سرانجام به این نتیجه رسید که احساسات اساسى دین در ماه هاى اولیه کودکى، قابل بارورى است. در این ماه ها با مراقبت دلسوزانه از کودک، که با آرامش و قرار آمیخته است و از محرک هاى شدید و احساسات یا جابه جایى هاى غیرمنتظره باید دورى شود، این احساسات بنیادین پدید مى آیند. وى مى گوید: بدین سان رشد اعتماد، قدرشناسى و عشق در کودک پرورش مى یابند. این احساسات در اغاز متوجه مادرشده و سپس به سوى خدا منعطف مى گردند.7

سنت آلمانی

زیگموند فروید در کتاب توتم و تابو از ایده عقده ادیپ (تمایل جنسی پسر به مادر همراه با حس رقابت و دشمنی با پدر) برای توضیح چگونگی پیدایش دین در مراحل آغازین رشد بشر استفاده می‌کند. همچنین فروید در کتاب موسی و یکتاپرستی به بازسازی تاریخ‌نگاری کتاب مقدس بر اساس تئوری خویش می‌پردازد و در کتاب آینده یک پندار بیان می‌کند که دین یک پندار یا چارچوب خیالی است که انسان برای رسیدن به بلوغ باید از قید آن آزاد گردد. فروید عقیده دارد که اعتقاد به خدا به مثابه پدر رفتاری کودکانه و عصبی است و نیز مذاهب تحکم‌کننده ناکارآمد بوده و انسان را از خود بیگانه می‌کنند.

 رودلف اتو، فیلسوف و الهی‌دان آلمانی بود که کتابی با نام امر قدسی نوشت و در ان به تمایزات میان عقل و ایمان پرداخته است. اتو در این کتاب پیدایش دین را بر پایه مواجهه روح و جان آدمی با امر قدسی در نظر میگیرد.این کتاب در نوع خودش منحصر بفرد است.

بنیاد تجربه دینی از دیدگاه رودلف اتو، نومینوس یا امر قدسی ست، امری که ناگفتنی و نافهمیدنی، و درعین حال، پیشینی است. او در بخشی از کتاب ایده امر قدسی می گوید هرکسی که هیچ تجربه یی درونی و معنوی از دین نداشته است یا نمی تواند داشته باشد، بهتر است دست از خواندن این کتاب بکشد. و از آنجا که امر قدسی این گونه است، اتو تلاش می کند با توصیفات خویش درباره تجلیات امر قدسی در درون انسان ها، کاری کارستان کند، یعنی درباره چیزی بگوید که گفتنی نیست! البته اتو این توصیفات را به گونه یی پراکنده گفته است، اما همه آنچه در این مقاله آمده، صورت بندی تفسیری تازه و منسجمی از این توصیفات پراکنده درباره امر قدسی و تجلیات آن است. امر قدسی ازآنجاکه ماده و مایه و بی صورت است، برای اینکه در درون انسان تجلی کند، باید به صورت های گوناگونی درآید و اگر چنین نشود، در روح انسان، تجربه نخواهد شد.

 

 یونگ در روان شناسى صاحب مکتب روان شناسى تحلیلى است و در روان شناسى دین صاحب نام است و همواره به دین علاقه داشت. یونگ مى گوید: از آنجایى که دین از عمومى ترین تجلیات روان آدمى است، هیچ روان شناسى نمى تواند این امر را نادیده بگیرد که دین صرفاً پدیده اى تاریخى یا اجتماعى نیست بلکه امرى بسیار مهم است که با امور شخصى بسیارى از افراد ارتباط دارد.11

 

به اعتقاد یونگ دین نگرشى است که امور ذیل را در بردارد: ملاحظه و مشاهده دقیق عوامل پویشى که به عنوان قدرت هاى حاکم تصور مى شوند; یعنى ارواح، شیاطین، خدایان، قوانین، افکار، آرمان ها، یا هر عامل دیگرى که بشر آن ها را به عنوان موجوداتى قدرتمند، خطرناک یا تا حدودى یارى رسان در نظر مى گیرد، یا موجوداتى که چنان شکوهمند، زیبا، و با معنى تلقى شده اند که باید با خلوص عبادت شوند.12 یونگ این امور را به عنوان تجارب زندگى روزمره آدمى مى پذیرد و درصدد کشف سرچشمه آن ها برمى آید; یعنى به دنبال یافتن ریشه دیندارى آدمى است.

 

یونگ خدا را در زندگى انسان دخیل مى داند. به اعتقاد وى خدا آمیخته با وجود انسان است. انسان با او زندگى مى کند و او را احساس و تجربه مى نماید. لذا منبع آن را تعیین مى کند ولى سخن فلاسفه و کلامى ها را در شناخت خدا مبهم مى داند. همین امر موجب شد که یونگ به عنوان کسى که منبع تجارب دینى و افکار مذهبى را روان آدمى مى داند، به لا ادرى گرایى، و حتى الحاد متهم شود.13 یونگ در پاسخ مى گوید: از منظر یک روان شناس، درباره خدا بیش از آنچه در روان آدمى وجود دارد، نمى توان اظهارنظر کرد; روان شناس فقط مى تواند نشانه ها و آثار، نه نشانه گذار را بشناسد. یونگ مى گوید: واقعیات ثابت مى کنند که روان از عملکرد دینى برخوردار است. وظیفه روان شناس این است که به افراد در رسیدن به دیدگاهى که مبتنى بر وجود و ارتباط میان روان و انگاره هاى مقدس است، کمک کند و به جاى حمله به دین یا تضعیف آن، باید روان شناسى زمینه فهم بهتر دین را فراهم سازد. روان شناسى عارى از مذهب مى تواند به روان رشد نایافته کمک کند تا ارزش و حوزه تناقضات دینى بهتر شناخته شود. در حقیقت ما تنها به کمک تعت منطقى و ادعاهاى غیرممکن ظاهرى مى توانیم به راه یابى به درک کلیت حیات امیدوار باشیم.

سنت فرانسوی

در اتریش زیگموند فروید به تحلیل و تبیین دین از دیدگاه روانکاوانه پرداخت اما سنت فرانسوی که نمایندگان آن در آغاز قرن بیستم پیر ژانه،تئودل ریبو و تئودور فلورنوئا بودند، بیشتر به آسیب شناسی دین، یعنی بررسی تاثیرات منفی آن بر سلامت روان افراد گرایش داشت.

می توان گفت که سنت فرانسوی، در قیاس با دو سنت دیگر ( انگلیسی -آمریکایی و آلمانی ) رشد پایداری نداشته است.در مقابل مجله روانشناسی دین (به زبان انگلیسی) که عمر کوتاهی داشت یا مجله روانشناسی دین ( به زبان آلمانی ) که آن هم بد فرجام بود، سنت فرانسوی ظاهرا هرگز مجله ای از آن خود نداشته است.همچنین به نظر می رسد که این سنت هرگز تحت بررسی و تحلیل روشمند قرار نگرفته است.علی رغم سنت آلمانی که کلاس کرمر آن را در پایان نامه دکتری خود به طرزی بسیار دقیق و جامع بررسی کرده است.

تئودور فلورنا معتقد بود ویژگی های روانشناسی دین اینها هستند:1- روانشناسی دین به فیزیولوژیک اهمیت می دهد. 2- تکاملی است 3- مقایسه ای است 4-پویا است.

اگوست ساباتیه

لیبرال بود. معتقد بود معرفت آدمی از تجربه درونی فعالیت اراده سرچشمه می گیرد. 

سنت روسیه

روانشناسی دین در روسیه،مدت ها هم به لحاظ ی و هم به لحاظ زبانی دچار انزوا بوده است.در سایه ت رسمی شوروی سابق که ترویج تفکر الحادی(تفکری که منکر وجود خدا هست)بود،روانشناسان دین در روسیه مدت ها وقت خود را صرف این کردند که توضیح دهند چرا شهروندان ایشان آنقدر سرسختانه مذهبی بودند. همچنین به دنبال راه هایی بودند که آنان را به جانب الحاد گرایی ستیزه جویانه سوق دهند.برخی دیگر پیرو دیدگاه طبقاتی مارکس بودند که دین را دروغ می داند زیرا اداعا های آن با تلقی ماتریالیستس از تاریخ در تضاد است و چون دین به عنوان یک نیروی اجتماعی حافظ منافع طبقه حاکم است، در جامعه بی طبقه از بین خواهد رفت. پس از این منظر کار روانشناسی دین پژوهش درباره موقعیت های اجتماعی و روابط اقتصلی است ، نه تجربه افراد.

لیکن محققان دیگری که دیدند دین از جوامع کمونیست رخت بر نبسته است،از اصول عقاید مارکسیستی روی برگرداندند و در صدد برآمدند که ریشه های دین را در تمایلات فردی و شرایط زندگی که خصلتی جهانی دارد بجویند. برخی پژوهشگران دست کم به طور ضمنی اقرار کردند که دین برانگیخته ی پدیده هایی است که خاص جامعه طبقاتی نیست. پدیده هایی نظیر رنج روحی و ترس از مرگ،از جنبه منفی و نیاز به تجربه های لذت آور و تعالی بخش از جنبه مثبت و بنابراین پیشنهاد کردند که برنامه ای برای آموزش زیبایی شناسی تنظیم شود تا به نیاز هایی پاسخ دهد که در گذشته از طریق عناصر زیبایی شناختی سنت دینی برآورده می شد.

جورج ایوانویچ گورجیف: را عارف دانسته‌اند که آموزهٔ خود را کار»(به معنای "کار روی خود") بنا به اصول و رهنمودهای گورجیف، یا راه چهارم، نامید. در یک جا آموزه‌اش را مسیحیت رازورمزگرا» توصیف کرد.

بحث گورجیف این بود که بسیاری از شکلهای موجود سنت دینی و معنوی روی زمین، پیوند خود را با معنا و سرزندگی آغازین خود از دست داده‌اند و بنابراین دیگر نمی‌توانند از راهی به مردمیّت خدمت کنند که در زمان شکل‌گیریشان نیت آن را داشتند. در نتیجه مردمان در بازشناسی راستی‌ودرستی‌ها (حقایق) آموزه‌های باستانی کوتاهی می‌کردند و بیشتر بیشتر همانند مردم‌ماشین‌های خودکاری می‌شدند که می‌شد آن‌ها را از بیرون کنترل کرد و به شکل فزاینده‌ای توانایی نشان دادن رفتارهای برخاسته از روان‌پریشی توده‌ای می‌یافتند که در جنگ جهانی ۱۹۱۴–۱۹۱۸ شاهدش بودیم. در بهترین حالت، فرقه‌ها و مکتب‌های گوناگون بازمانده تنها می‌توانستند تکاملی یک‌سویه فراهم کنند که پیامدش مردمی به‌طور کامل یک‌پارچه شده نبود. بنا به گورجیف، تنها یک بُعد از سه بُعد شخص ـ یعنی یا عواطف، یا تن فیزیکی یا ذهن ـ می‌توانستند در چنین مکتب‌ها و فرقه‌هایی تکامل یابند و در کل به بهای قوا یا به قول گورجیف مرکزهای دیگرشان. در نتیجه این مسیرها نمی‌توانند مردمی درست متوازن شده تولید کنند. از این گذشته، هر کس که می‌خواهد یکی از مسیرهای رسیدن به دانش و شناخت معنوی را بپیماید (که گورجیف آن‌ها را به سه مسیر ـ یعنی مسیر فقیر یا مرتاض، مسیر راهب و مسیر یوگی ـ کاهش می‌داد) لازم است از زندگی در دنیا کناره بگیرد؛ بنابراین گورجیف به "راه چهارم" تکامل بخشید"که می‌توانست پاسخگوی نیازهای مردمان نوینی باشد که زندگی نوینی را در اروپا و آمریکا زندگی می‌کنند. به جای تکامل بخشیدن به تن، ذهن یا عواطف به‌طور جداگانه؛ آموزهٔ گورجیف روی هر سه کار می‌کرد تا تکامل درونی همه‌سویه و متوازن هر سه را به بار آورد.

 

گورجیف موازی با سنت‌های معنوی دیگر، یاد می‌داد که هر کس باید تلاش چشمگیری نشان دهد تا آن گونه دگرگونی و تحولی را به وجود آورد که به بیداری برسد. گورجیف به تلاشی که هر کس در عمل نشان می‌دهد، کار یا کار روی خود می‌نامید. بنا به گورجیف: . کار روی خود به اندازهٔ آرزو و خواستن کار کردن و آهنگ آن کردن دشوار نیست.» هر چند گورجیف هیچ‌گاه روی راه چهارم» پافشاری نمی‌کرد و هیچ‌وقت این اصطلاح را در نوشته‌هایش به کار نبرد، شاگردش پی.دی. آسپنسکی این اصطلاح از ۱۹۲۴ (۱۳۱۳) تا ۱۹۴۷ (۱۳۲۶) نام آموزهٔ خود از انگاره‌های گورجیف و کاربردش را نکتهٔ کانونی آموزهٔ خود ساخت. پس از مرگ پی.دی. آسپنسکی، شاگردانش کتابی به نام راه چهارم را بر پایهٔ آموزش‌هایش به چاپ رساندند.

 

آموزهٔ گورجیف به پرسش جایگاه مردمیّت در عالم و اهمیت تکامل بخشیدن به توانمندی‌های نهان می‌پرداخت ـ توانمندی‌هایی که به صورت استعداد و موهبت طبیعی ما در مقام مردمان پنداشته می‌شد، اما به ندرت به بار رسانده می‌شد. او یاد می‌داد که سطح‌های عالیتر آگاهی، کالبدهای عالیتر،رشد و تکامل درونی، امکاناتی واقعی است که با این حال نیازمند کار آگاهانه برای به بار نشستن است.

گورجیف در آموزهٔ خود معنای مشخصی به متن‌های گوناگون باستانی مانند انجیل و بسیاری از دعاهای دینی می‌داد. او ادعا می‌کرد که آن متن‌ها معنای بسیار متفاوتی از آنچه معمولاً به آن‌ها نسبت داده می‌شود دارند. نخواب»، بیدار شو، زیرا ساعتش را نمی‌دانی»؛ و پادشاهی آسمانها در درون است» نمونه‌هایی از گفته‌های انجیل است که به آموزه‌ای روانشناسانه اشاره دارد که جوهرش فراموش شده‌است.

گورجیف به مردمان یاد می‌داد که چگونه توجه و انرژی خود را بالا ببرند و آن را از راه‌های گوناگون متمرکز کنند تا رؤیابافی و حواس‌پرتی را به کمترین میزان برسانند. بنا به آموزهٔ او، این تکامل درونی در خود، سرآغاز روند ممکن تغییر بیشتر است که هدفش دگرگونی مردمان به چیزی است که گورجیف باور داشت باید باشند.

منابع:

ویکی پدیا

سایت sid.ir

سایت خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) 

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر ۹۹-۹۸؛ آیا محیط مدرسه دلپذیر، دلخواه و شاد است؟ مدرسه شاد کادوچی فروشگاه آوین پک قریب است جزوه و نمونه سوالات استخدامی مرجع دانلود طرح درس مشاوره راه اندازی کسب و کار-مشاور کسب درآمد-بازاریابی و سئو سایت نرگس نویس قاصدون