کتاب روانشناسی دین اثر دیوید وولف با موضوع تاریخ روانشناسی دین و شرح و توصیف نظریه ها و رویکرد های مختلف آن تالیف شده.
وولف در مجموع سه جریان یا سنت اصلی انگلیسی-آمریکایی،آلمانی و فرانسوی را مطرح می کند.
سنت انگلیسی-آمریکایی
در این سنت بیش تر بر فرد و تاثیر دین بر روان او تاکید می شد. تفکر حاکم بر آن تفکر لیبرالی یا آزادی خواهی بود.لیبرال های مذهبی اگر چه ممکن است به سنت و آیینی هم تعلق خاطر داشته باشند،در اصل پایبند حقیقت اند،حقیقتی که از طریق تجربه آدمی و سپس تامل درباره آن به دست می آید.لیبرالیسم الهیاتی قرن نوزدهم آن نوع تعبد و عقل گرایی را که در اوایل قرن رواج داشت رد می کرد و به جای آن بر تجربه درونی تاکید می کرد.
چهره ی شاخص سنت آمریکایی که بر تجربه گرایی و استفاده از نمونه ها و موارد عینی و توصیفات آماری مبتنی است،فیلسوف و روانشناس کارکردگرا و پراگماتیست نامی،ویلیام جیمز است که با نگاه تجربی به تحلیل روان شناختی احوال دینی می پردازد.او که معتقد به ارزشیابی نهایی اندیشه یا تجربه از طریق بررسی نتیجه و میزان سودمندی آن در زندگی است، بر دو معیار سازگاری با امور و اصول مفروض صحیح و همچنین احساس شهود و درون نگری به عنوان اصلی ترین و اطمینان بخش ترین ابزار پژوهشی تکیه دارد. کتاب روانشناسی دین از دیدگاه ویلیام جیمز تالیف دکتر مسعود آذربایجانی متفکر متنفذ آمریکایی را معرفی می کند.
نخستین مطالعاتی که از جنبه انتقادی بیشتری برخوردار بود و مشخصا وجهه علمی داشت به دست سر فرانسیس گالتون صورت گرفت. وی دانشمند انگلیسی مبتکری بود که به رغم علایقش که او رااز روانشناسی دور می کرد،مقرر بود بنیادگذار روانشناسی تفاوت های فردی و نخستین کسی باشد که روش همبستگی آماری را به کار می گیرد.
جی استنلی هال
وى در اول فوریه سال 44 در شهر اشفلیه در ایالت ماساچوست امریکا متولد شد. به گفته هال (1923)، خانواده وى به شدت محافظه کار، کاملاً صادق و به طور متوسط مذهبى بوده اند. پدر وى معمولاً در مراسم دینى شرکت نمى کرد. فقط در هم خوانى کلیسا و تعلیم در مدرسه در روزهاى یکشنبه، که مخصوص خانم ها بود، شرکت مى کرد. در مقابل، مادر وى فردى صبور، دلسوز و کاملاً مذهبى بود. هال در کودکى زندگى مطلوبى داشت. او برخلاف والدین خود، در جوانى در ناز و نعمت به سر مى برد. وى در آغاز به حرفه کشیشى روى آورد و به اتحادیه مدرسه الهیات در نیویورک پیوست. در دانشکده ویلیام، به عنوان یک دانشجوى علوم دینى و از طبقات پایین جامعه به حساب مى آمد. وى در یکى از نشست هاى مذهبى که هر ساله برگزار مى شد، دست خوش تغییر عقیده شد. به طورى که، هنگام ارائه امتحان خطابه خود در اتحادیه، نظرات او کاملا کفرآمیز بودند و رئیس جلسه به عنوان نقد سخنان او، روى دو زانو نشست و براى او دعا کرد.5
هال از این پس از الهیات و حرفه کشیشى فاصله گرفت و خود را براى این جهانى شدن آماده کرد. با تلاش مستمر، مدرک دکتراى خود را از بخش فلسفه دانشگاه هاروارد دریافت نمود. وى علاوه بر فلسفه، یکى از پیشگامان روان شناسى محسوب مى شود. به طورى که اولین آزمایشگاه رسمى روان شناسى را در آمریکا بنیان نهاد. در سال 92 انجمن روان شناسى امریکا را تأسیس و ریاست آن را برعهده گرفت.6
جیمز پرت معتقد است افتخار بنیان گذارى روان شناسى دین شایسته هال است، زیرا به هر حال، وى سهم عمده اى در پیدایش این حوزه علمى دارد. از همه مهم تر، وى به عنوان رئیس دانشگاه کلارک و با استفاده از آثار خود، زمینه طرح مباحث دینى را به عنوان بخشى از روان شناسى فراهم آورد. به اعتقاد هال، دین و دین دارى براى آدمى حالتى ژنتیک دارد. وى در اولین مقاله خود درباره روان شناسى دین، با عنوان اخلاق و آموزش مذهبى بچه ها» (82)، تفسیر یکسانى از دین به دست مى دهد، که هم تکاملى است و هم جنبه آموزشى دارد. هال معتقد است که رشد مذهبى افراد، تابع مراحل رشد مذهبى انواع مى باشد. وى وجود احساسات مذهبى در کودک را در حد احتمال مى پذیرد و اظهارات فردریک فروبل (Friedrich, frobel) را مبنى بر این که ناخودآگاه کودک با خدا آرامش دارد، با رضایت ذکر مى کند. او سرانجام به این نتیجه رسید که احساسات اساسى دین در ماه هاى اولیه کودکى، قابل بارورى است. در این ماه ها با مراقبت دلسوزانه از کودک، که با آرامش و قرار آمیخته است و از محرک هاى شدید و احساسات یا جابه جایى هاى غیرمنتظره باید دورى شود، این احساسات بنیادین پدید مى آیند. وى مى گوید: بدین سان رشد اعتماد، قدرشناسى و عشق در کودک پرورش مى یابند. این احساسات در اغاز متوجه مادرشده و سپس به سوى خدا منعطف مى گردند.7
سنت آلمانی
زیگموند فروید در کتاب توتم و تابو از ایده عقده ادیپ (تمایل جنسی پسر به مادر همراه با حس رقابت و دشمنی با پدر) برای توضیح چگونگی پیدایش دین در مراحل آغازین رشد بشر استفاده میکند. همچنین فروید در کتاب موسی و یکتاپرستی به بازسازی تاریخنگاری کتاب مقدس بر اساس تئوری خویش میپردازد و در کتاب آینده یک پندار بیان میکند که دین یک پندار یا چارچوب خیالی است که انسان برای رسیدن به بلوغ باید از قید آن آزاد گردد. فروید عقیده دارد که اعتقاد به خدا به مثابه پدر رفتاری کودکانه و عصبی است و نیز مذاهب تحکمکننده ناکارآمد بوده و انسان را از خود بیگانه میکنند.
رودلف اتو، فیلسوف و الهیدان آلمانی بود که کتابی با نام امر قدسی نوشت و در ان به تمایزات میان عقل و ایمان پرداخته است. اتو در این کتاب پیدایش دین را بر پایه مواجهه روح و جان آدمی با امر قدسی در نظر میگیرد.این کتاب در نوع خودش منحصر بفرد است.
بنیاد تجربه دینی از دیدگاه رودلف اتو، نومینوس یا امر قدسی ست، امری که ناگفتنی و نافهمیدنی، و درعین حال، پیشینی است. او در بخشی از کتاب ایده امر قدسی می گوید هرکسی که هیچ تجربه یی درونی و معنوی از دین نداشته است یا نمی تواند داشته باشد، بهتر است دست از خواندن این کتاب بکشد. و از آنجا که امر قدسی این گونه است، اتو تلاش می کند با توصیفات خویش درباره تجلیات امر قدسی در درون انسان ها، کاری کارستان کند، یعنی درباره چیزی بگوید که گفتنی نیست! البته اتو این توصیفات را به گونه یی پراکنده گفته است، اما همه آنچه در این مقاله آمده، صورت بندی تفسیری تازه و منسجمی از این توصیفات پراکنده درباره امر قدسی و تجلیات آن است. امر قدسی ازآنجاکه ماده و مایه و بی صورت است، برای اینکه در درون انسان تجلی کند، باید به صورت های گوناگونی درآید و اگر چنین نشود، در روح انسان، تجربه نخواهد شد.
یونگ در روان شناسى صاحب مکتب روان شناسى تحلیلى است و در روان شناسى دین صاحب نام است و همواره به دین علاقه داشت. یونگ مى گوید: از آنجایى که دین از عمومى ترین تجلیات روان آدمى است، هیچ روان شناسى نمى تواند این امر را نادیده بگیرد که دین صرفاً پدیده اى تاریخى یا اجتماعى نیست بلکه امرى بسیار مهم است که با امور شخصى بسیارى از افراد ارتباط دارد.11
به اعتقاد یونگ دین نگرشى است که امور ذیل را در بردارد: ملاحظه و مشاهده دقیق عوامل پویشى که به عنوان قدرت هاى حاکم تصور مى شوند; یعنى ارواح، شیاطین، خدایان، قوانین، افکار، آرمان ها، یا هر عامل دیگرى که بشر آن ها را به عنوان موجوداتى قدرتمند، خطرناک یا تا حدودى یارى رسان در نظر مى گیرد، یا موجوداتى که چنان شکوهمند، زیبا، و با معنى تلقى شده اند که باید با خلوص عبادت شوند.12 یونگ این امور را به عنوان تجارب زندگى روزمره آدمى مى پذیرد و درصدد کشف سرچشمه آن ها برمى آید; یعنى به دنبال یافتن ریشه دیندارى آدمى است.
یونگ خدا را در زندگى انسان دخیل مى داند. به اعتقاد وى خدا آمیخته با وجود انسان است. انسان با او زندگى مى کند و او را احساس و تجربه مى نماید. لذا منبع آن را تعیین مى کند ولى سخن فلاسفه و کلامى ها را در شناخت خدا مبهم مى داند. همین امر موجب شد که یونگ به عنوان کسى که منبع تجارب دینى و افکار مذهبى را روان آدمى مى داند، به لا ادرى گرایى، و حتى الحاد متهم شود.13 یونگ در پاسخ مى گوید: از منظر یک روان شناس، درباره خدا بیش از آنچه در روان آدمى وجود دارد، نمى توان اظهارنظر کرد; روان شناس فقط مى تواند نشانه ها و آثار، نه نشانه گذار را بشناسد. یونگ مى گوید: واقعیات ثابت مى کنند که روان از عملکرد دینى برخوردار است. وظیفه روان شناس این است که به افراد در رسیدن به دیدگاهى که مبتنى بر وجود و ارتباط میان روان و انگاره هاى مقدس است، کمک کند و به جاى حمله به دین یا تضعیف آن، باید روان شناسى زمینه فهم بهتر دین را فراهم سازد. روان شناسى عارى از مذهب مى تواند به روان رشد نایافته کمک کند تا ارزش و حوزه تناقضات دینى بهتر شناخته شود. در حقیقت ما تنها به کمک تعت منطقى و ادعاهاى غیرممکن ظاهرى مى توانیم به راه یابى به درک کلیت حیات امیدوار باشیم.
سنت فرانسوی
در اتریش زیگموند فروید به تحلیل و تبیین دین از دیدگاه روانکاوانه پرداخت اما سنت فرانسوی که نمایندگان آن در آغاز قرن بیستم پیر ژانه،تئودل ریبو و تئودور فلورنوئا بودند، بیشتر به آسیب شناسی دین، یعنی بررسی تاثیرات منفی آن بر سلامت روان افراد گرایش داشت.
می توان گفت که سنت فرانسوی، در قیاس با دو سنت دیگر ( انگلیسی -آمریکایی و آلمانی ) رشد پایداری نداشته است.در مقابل مجله روانشناسی دین (به زبان انگلیسی) که عمر کوتاهی داشت یا مجله روانشناسی دین ( به زبان آلمانی ) که آن هم بد فرجام بود، سنت فرانسوی ظاهرا هرگز مجله ای از آن خود نداشته است.همچنین به نظر می رسد که این سنت هرگز تحت بررسی و تحلیل روشمند قرار نگرفته است.علی رغم سنت آلمانی که کلاس کرمر آن را در پایان نامه دکتری خود به طرزی بسیار دقیق و جامع بررسی کرده است.
تئودور فلورنا معتقد بود ویژگی های روانشناسی دین اینها هستند:1- روانشناسی دین به فیزیولوژیک اهمیت می دهد. 2- تکاملی است 3- مقایسه ای است 4-پویا است.
اگوست ساباتیه
لیبرال بود. معتقد بود معرفت آدمی از تجربه درونی فعالیت اراده سرچشمه می گیرد.
سنت روسیه
روانشناسی دین در روسیه،مدت ها هم به لحاظ ی و هم به لحاظ زبانی دچار انزوا بوده است.در سایه ت رسمی شوروی سابق که ترویج تفکر الحادی(تفکری که منکر وجود خدا هست)بود،روانشناسان دین در روسیه مدت ها وقت خود را صرف این کردند که توضیح دهند چرا شهروندان ایشان آنقدر سرسختانه مذهبی بودند. همچنین به دنبال راه هایی بودند که آنان را به جانب الحاد گرایی ستیزه جویانه سوق دهند.برخی دیگر پیرو دیدگاه طبقاتی مارکس بودند که دین را دروغ می داند زیرا اداعا های آن با تلقی ماتریالیستس از تاریخ در تضاد است و چون دین به عنوان یک نیروی اجتماعی حافظ منافع طبقه حاکم است، در جامعه بی طبقه از بین خواهد رفت. پس از این منظر کار روانشناسی دین پژوهش درباره موقعیت های اجتماعی و روابط اقتصلی است ، نه تجربه افراد.
لیکن محققان دیگری که دیدند دین از جوامع کمونیست رخت بر نبسته است،از اصول عقاید مارکسیستی روی برگرداندند و در صدد برآمدند که ریشه های دین را در تمایلات فردی و شرایط زندگی که خصلتی جهانی دارد بجویند. برخی پژوهشگران دست کم به طور ضمنی اقرار کردند که دین برانگیخته ی پدیده هایی است که خاص جامعه طبقاتی نیست. پدیده هایی نظیر رنج روحی و ترس از مرگ،از جنبه منفی و نیاز به تجربه های لذت آور و تعالی بخش از جنبه مثبت و بنابراین پیشنهاد کردند که برنامه ای برای آموزش زیبایی شناسی تنظیم شود تا به نیاز هایی پاسخ دهد که در گذشته از طریق عناصر زیبایی شناختی سنت دینی برآورده می شد.
جورج ایوانویچ گورجیف: را عارف دانستهاند که آموزهٔ خود را کار»(به معنای "کار روی خود") بنا به اصول و رهنمودهای گورجیف، یا راه چهارم، نامید. در یک جا آموزهاش را مسیحیت رازورمزگرا» توصیف کرد.
بحث گورجیف این بود که بسیاری از شکلهای موجود سنت دینی و معنوی روی زمین، پیوند خود را با معنا و سرزندگی آغازین خود از دست دادهاند و بنابراین دیگر نمیتوانند از راهی به مردمیّت خدمت کنند که در زمان شکلگیریشان نیت آن را داشتند. در نتیجه مردمان در بازشناسی راستیودرستیها (حقایق) آموزههای باستانی کوتاهی میکردند و بیشتر بیشتر همانند مردمماشینهای خودکاری میشدند که میشد آنها را از بیرون کنترل کرد و به شکل فزایندهای توانایی نشان دادن رفتارهای برخاسته از روانپریشی تودهای مییافتند که در جنگ جهانی ۱۹۱۴–۱۹۱۸ شاهدش بودیم. در بهترین حالت، فرقهها و مکتبهای گوناگون بازمانده تنها میتوانستند تکاملی یکسویه فراهم کنند که پیامدش مردمی بهطور کامل یکپارچه شده نبود. بنا به گورجیف، تنها یک بُعد از سه بُعد شخص ـ یعنی یا عواطف، یا تن فیزیکی یا ذهن ـ میتوانستند در چنین مکتبها و فرقههایی تکامل یابند و در کل به بهای قوا یا به قول گورجیف مرکزهای دیگرشان. در نتیجه این مسیرها نمیتوانند مردمی درست متوازن شده تولید کنند. از این گذشته، هر کس که میخواهد یکی از مسیرهای رسیدن به دانش و شناخت معنوی را بپیماید (که گورجیف آنها را به سه مسیر ـ یعنی مسیر فقیر یا مرتاض، مسیر راهب و مسیر یوگی ـ کاهش میداد) لازم است از زندگی در دنیا کناره بگیرد؛ بنابراین گورجیف به "راه چهارم" تکامل بخشید"که میتوانست پاسخگوی نیازهای مردمان نوینی باشد که زندگی نوینی را در اروپا و آمریکا زندگی میکنند. به جای تکامل بخشیدن به تن، ذهن یا عواطف بهطور جداگانه؛ آموزهٔ گورجیف روی هر سه کار میکرد تا تکامل درونی همهسویه و متوازن هر سه را به بار آورد.
گورجیف موازی با سنتهای معنوی دیگر، یاد میداد که هر کس باید تلاش چشمگیری نشان دهد تا آن گونه دگرگونی و تحولی را به وجود آورد که به بیداری برسد. گورجیف به تلاشی که هر کس در عمل نشان میدهد، کار یا کار روی خود مینامید. بنا به گورجیف: . کار روی خود به اندازهٔ آرزو و خواستن کار کردن و آهنگ آن کردن دشوار نیست.» هر چند گورجیف هیچگاه روی راه چهارم» پافشاری نمیکرد و هیچوقت این اصطلاح را در نوشتههایش به کار نبرد، شاگردش پی.دی. آسپنسکی این اصطلاح از ۱۹۲۴ (۱۳۱۳) تا ۱۹۴۷ (۱۳۲۶) نام آموزهٔ خود از انگارههای گورجیف و کاربردش را نکتهٔ کانونی آموزهٔ خود ساخت. پس از مرگ پی.دی. آسپنسکی، شاگردانش کتابی به نام راه چهارم را بر پایهٔ آموزشهایش به چاپ رساندند.
آموزهٔ گورجیف به پرسش جایگاه مردمیّت در عالم و اهمیت تکامل بخشیدن به توانمندیهای نهان میپرداخت ـ توانمندیهایی که به صورت استعداد و موهبت طبیعی ما در مقام مردمان پنداشته میشد، اما به ندرت به بار رسانده میشد. او یاد میداد که سطحهای عالیتر آگاهی، کالبدهای عالیتر،رشد و تکامل درونی، امکاناتی واقعی است که با این حال نیازمند کار آگاهانه برای به بار نشستن است.
گورجیف در آموزهٔ خود معنای مشخصی به متنهای گوناگون باستانی مانند انجیل و بسیاری از دعاهای دینی میداد. او ادعا میکرد که آن متنها معنای بسیار متفاوتی از آنچه معمولاً به آنها نسبت داده میشود دارند. نخواب»، بیدار شو، زیرا ساعتش را نمیدانی»؛ و پادشاهی آسمانها در درون است» نمونههایی از گفتههای انجیل است که به آموزهای روانشناسانه اشاره دارد که جوهرش فراموش شدهاست.
گورجیف به مردمان یاد میداد که چگونه توجه و انرژی خود را بالا ببرند و آن را از راههای گوناگون متمرکز کنند تا رؤیابافی و حواسپرتی را به کمترین میزان برسانند. بنا به آموزهٔ او، این تکامل درونی در خود، سرآغاز روند ممکن تغییر بیشتر است که هدفش دگرگونی مردمان به چیزی است که گورجیف باور داشت باید باشند.
منابع:
ویکی پدیا
سایت sid.ir
سایت خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)
نظر کودکان زیر ده سال درباره دین و خدا
دین ,مى ,روان ,سنت ,گورجیف ,وى ,روان شناسى ,است که ,را به ,به عنوان ,روانشناسی دین
درباره این سایت